یاد آن روزها بهخیر
اشک در چشمان ستاری حلقه زده بود. هر وقت به یاد روزهای جنگ می افتاد دچار چنین حالتی می شد. با حسرت گفت: یاد آن روزها بخیر، چه حالت عرفانی و روحانی خوبی داشتیم! خوش به حال آن روزها... خوش به حال آن روزها...
ستاری هشت بار جواب رد شنید و باز اصرار کرد
سال ها پس از آنکه مستشاران امریکایی از ایران رفتند، این اعتماد و ایمان شخصی چون تیسمار ستاری بود که اعتماد به نفس را به نیروهایش منتقل کرد و باعث تعمیر بسیاری از هواپیماهای زمین گیر شده نیروی هوایی شد.
مدیریت «منصور» کمنظیر بود
شهید ستاری دارای دو خصیصه بسیارمهم بود؛ مدیریت و انسان شناسی قوی. افراد را خوب شناسایی می كرد. یكی از اصول مهم مدیریت سازمان دهی و جایگزین كردن افراد در جایگاه خودشان است که ستاری به خوبی این نکته را رعایت می کرد .
مساوی شدیم
شهید یاسینی سعی میکرد هواپیما را به پایگاه برساند و من هم از تعقیب هواپیماهای دشمن دست برداشتم تا شاید بتوانم کمکی برای او باشم. ولی هر لحظه وضع وخیم تر می شد و هواپیما مثل اسب افسار گسیخته این طرف و آن طرف می رفت.
از رادار تا پرواز
شهید منصور ستاری، برای آموختن پراشتیاق و آماده بود، اگرچه فرماندهی را بر عهده داشت و مشغله فراوان احاطهاش کرده بود، برای اعتلای نیروی هوایی گامهای بلندی برداشت و خودش آستین همت بالا زد.
خشم مقدس
او پیروزمندانه، اما بیریا میگفت: دشمن باید بداند که ما همواره آمادهایم، و حملات ناجوانمردانه اش را بی پاسخ نمیگذاریم.
نصر «منصور» بر«محدودیت»
شهید منصور ستاری از ابتدا دریافته بود کسی جز کشور و مردمانش، همراه و یاور سختیها نیستند، بر همین اساس بود که توانست در دوران پر تلاطم و سختیهای محدودیت و جنگ، راه نیروی هوایی و دفاع از پهنه هوایی کشور را با خلاقیت و نوآوریهای منحصر بهفردش مدیریت کند
به بلندای آسمان
منصور نشست لبه پله اولی و بند کفش ها را باز کرد و مادر با سوزن جوال دوز نشست به دوختن کتانی های کهنه او. پلک هایش به سرخی میزد از بس آه می کشید و اشک نمی ریخت، مبادا که منصور ببیند و غم بر دل کوچکش بنشیند. مبادا که فکر کند کار بدی کرده و بعد از آن، لطفش را دریغ کند از کسی که به او محتاج است.
مأموریتی به جای من
صبح خیلی زود در آلرت بودم که متوجه شدم خلبانان دسته پروازی آمدند و به سوی آشیانه ها رفتند. من هم از آلرت خارج شدم و به سوی هواپیمای شماره یک، که قرار بود جناب یاسینی با آن پرواز کند، حرکت کردم.
درسی از شهامت
آن روز کسی رهبری دسته را به عهده داشت که همه به مهارت و شهامتش ایمان داشتیم و آن شهید یاسینی بود. پس از توجیه و هماهنگی های لازم توسط رهبر دسته و انجام کارهای مقدماتی پرواز، سوار هواپیما شده به سوی باند حرکت کردیم.