ابتکارات شهید ستاری دفاع هوایی در ایران را متحول کرد
امیر سرلشکر شهید «منصور ستاری» فرمانده نیروی هوایی ارتش در دوران دفاع مقدس، در بحبوحه محدودیتها و حملات دشمن بعثی، طرحهای ماندگاری را به یادگار گذاشت که حاصلش صیانت از کشور و حفظ تمامیت آسمان کشور بود.
اوج در اوج
یکی از همرزمان شهید ستاری از روزهایی میگوید که این مرد آسمانی در پروژه اوج با حمایت و کمک به شکل گرفتن پروژههای نوآورانه و مبتکرانه، زمینهساز ورود نیروی هوایی به عرصه خودکفایی و توانمندی شد.
پیگیریها پوشش رادار را کامل کرد
به لطف خدا، تلاش گروه با نظارت و پیگیری و همراهی شهید ستاری، که در گردآوری اطلاعات و دانش کتاب بسیار کمک کرد، با تلاش شبانه روزی یک ماه و نیمه، 10 جلد از این کتاب به سرانجام رسید.
«اس200» چگونه عملیاتی شد؟
وقتی شهید ستاری رسید، با افرادی که در روسیه دوره دیده بودند صحبت کرد و مشکلات را برای راه نیفتادن سایت جویا شد. از ما خواست گچ تهیه کنیم. با گچ، نقطه های محل قرارگیری اس 200 را مشخص کرد و کار کلید خورد.
مشق بندگی منصور
تابستان گرم 1363، با فرارسیدن موسم حج فرصتی دست داد تا «منصور» بار دیگر عبودیت و بندگی خالصانه و شوق دیدار یار را خالصانه طلب کند و این بار با طواف خانه حق، حقیقت بندگی و شوق وصال را دریابد.
ذکاوت ستاری میگهای عراقی را فراری داد
ستاری شروع کرد به انگلیسی صحبت کردن. انگار می خواست دشمن صدایش را بشنوند. من بیش از 30 مایل با هواپیماهای عراقی فاصله داشتم، اما ستاری می گفت: الان ده مایل با میگ 23 دشمن فاصله داری، قبل از اینکه به هدف برسند آنها را خواهی زد!
شبی که بغض اردستانی ترکید
زمین لغزنده بود و هوا تاریک، به زحمت خودمان را به امامزاده رساندیم. جای دور افتاده ای بود. فانوسی که با خودمان آورده بودیم را روشن کردیم، شهید بابایی با صدای حزینش شروع به خواندن دعای کمیل کرد، بغض اردستانی ترکید و صدای نالهاش بلند شد.
ایثار ستاری تمامی نداشت
کل منطقه آلوده به گازهای شیمیایی بود. پیرمرد جهادگر بدون ماسک روی لودر کار می کرد. ستاری از ماشین پیاده شد و به طرف پیرمرد رفت. ماسکش را درآورد و به او داد.
پا به پای سرباز
ماله به دست گرفت و همراه با سرباز وظیفه مهندسی رزمی، مشغول به کار بنایی شد. سرباز نمیدانست مردی که در کنار او ایستاده و در زیر آفتاب سوزان پایاه هوایی ملات را تولید میکند، کسی جز فرمانده نیروی هوایی نیست!
یاد آن روزها بهخیر
اشک در چشمان ستاری حلقه زده بود. هر وقت به یاد روزهای جنگ می افتاد دچار چنین حالتی می شد. با حسرت گفت: یاد آن روزها بخیر، چه حالت عرفانی و روحانی خوبی داشتیم! خوش به حال آن روزها... خوش به حال آن روزها...