عمومی

به طراوت آسمان و به اقتدار کوه

به طراوت آسمان و به اقتدار کوه

شما کجا سراغ دارید هواپیمای سنگین تانکر، دو الی سه ساعت در خاک دشمن در آسمان غوطه ور باشد تا بتواند به موقع به هواپیماهای شکاری سوخت برساند تا پایگاه دشمن را در مرز اردن بمباران کند. اینها حماسه است. اینها بزرگترین فیلمهای سینمای تاریخ جهان است. چه سوژهای بهتر از این وجود دارد.

ستاری چه آرزویی داشت
خاطره ای از همرزمان

ستاری چه آرزویی داشت

سرلشگر منصور ستاری برای آینده اش هدفی مشخص داشت. او می دانست که به دنبال چه چیزی است و برای آن تلاش کرد و به خواسته هایش رسید.

فراتر از معیارها در جنگ ناهمتراز

فراتر از معیارها در جنگ ناهمتراز

جنگ سکه‌ای نیست که دو روی برد یا باخت داشته باشد و به قدری پیچ و تاب در خود تنیده‌ که گاهی بیش از یک چهره را نشان می‌دهد.

منصور در محدودیت‌ها

منصور در محدودیت‌ها

شهید منصور ستاری از ابتدا دریافته بود کسی جز کشور و مردمانش، همراه و یاور سختی‌ها نیستند، بر همین اساس بود که توانست در دوران پر تلاطم و سختی‌های محدودیت و جنگ، راه نیروی هوایی و دفاع از پهنه هوایی کشور را با خلاقیت و نوآوری‌های منحصر به‌فردش مدیریت کند.

روزه‌ای که شکسته نشد

روزه‌ای که شکسته نشد

به اعتقاد بسیاری از همرزمان شهید ستاری، پایبندی این شهید بزرگوار به نکات ریز معنوی نکته‌ای است که ایشان را در نزد دیگران قابل احترام تر می‌کرد.

وقتی ثانیه‌ها جان‌دار می‌شود

وقتی ثانیه‌ها جان‌دار می‌شود

یکی از همرزمان شهید ستاری، از خلاقیت و جسارتی می‌گوید که موجب شد استفاده از ثانیه‌ها به برتری منجر شود، یکی از چالش‌های مهم در مواجهه رادارها با تجهیزات موشکی ضدراداری که رادارهای ما را مورد اصابت قرار می‌دادند حل شود و رادارهای ما در امان بماند.

چه شد که اشک ریختند

چه شد که اشک ریختند

شهید ستاری در روزهایی که سامانه خنک‌کننده یکی از سایت‌های موشکی از کار افتاده بود، با خلاقیت و ابتکاری که به خرج داد زمینه را برای ادامه فعالیت این سایت فراهم کرد.

پاداش شکست

پاداش شکست

ساخت تجهیزات و قطعات مورد نیاز و حیاتی یکی از تأکیدات شهید ستاری فرمانده نیروی هوایی در دوران فعالیت ایشان بود و در این راه، به تلاش‌ها هرچند به ثمر نمی‌نشتند ارزش می‌گذاشت.

دست یاری در بزنگاه

دست یاری در بزنگاه

خرابی کولر و شدت گرما همه مان را کلافه کرده بود. یکباره زنگ منزل به صدا در آمد، سریع در را باز کردم. در عین ناباوری دیدم که جناب سرهنگ یاسینی پشت در ایستاده اند.