لحظههای پراضطراب
گاهی لازم است در لحظه تصمیمهایی با بیشترین سرعت و کمترین درنگ گرفته شود. دوران جنگ، مملو بود از این لحظهها. لحظههایی که دلهره و اضطراب امان میبرید و قدرت تصمیمگیری آنی و توأمان صحیح را مختل میکرد. اما این هنر مردان جنگ بود؛ اینکه بتوانند تصمیمهای سرنوشتساز را در لحظه بگیرند.
دیدار در آسمان
دو دوست دیرین. یکی چشم بر آسمان داشت از پشت اسکوپ رادار و آن دیگری، از میان ابرها حافظ دوستان زمینیاش بود. عباس و منصور، دو دوستی که دل در گروی آسمان داشتند و قرارشان را برای دیدار معبود همانجا انتخاب کردند.
روحیه بخش همرزمانش بود
خلبان سی ۱۳۰بوده است. در طول 8 سال جنگ تحمیلی برای پشتیبانی رزمندگان به پایگاههای مختلف پرواز کرده و در میانه سالهای 62 یا 63 برای انجام مأموریتی عازم پایگاه چهارم شکاری در دزفول میشود. آشنایی همین جا کلید میخورد.
یک گام تا احداث یک پایگاه راهبردی
دفاع 8ساله، تحریم و محدودیت امکانات، اجازه نمیداد طرحهای نیمهتمام و برنامهریزی شده برای امور دفاع هوایی کشور اجرایی شود. پایان جنگ و حجم انبوه کارهای روی زمینمانده، تجهیزات فرسوده یا ناکارآمد، نیازمند یک روح بلند و بزرگ بود. عزمی میخواست که خستگی و خمودگی نشناسد.
همنشین سفره سربازها
بزرگان روزگار، در ویژگیهای اخلاقی و روحی مملو از اشتراک و تشابهاند. شهید علیرضا یاسینی هم در مشی متواضعانه خود، چون دیگر بزرگان نهاجا برجسته بود و زبانزد. سرگرد غلامرضا سلیمانی که از همسنگران اوست، از این ویژگی شهید یاسینی روایتی خواندنی دارد.
پشتجلد
ساختن از مخروبهها
هواپیما در سیستان و بلوچستان سانحه داده بود. سوخت هواپیما که به اتمام میرسد، روی جاده مینشیند و مسیری طولانی طی میکند در حالی که سرعتش کاهش یافته، از دور میبیند که بخشی از جاده نیمه کاره و تحت عملیات عمرانی است.
معبری بر نتوانستن
با اینکه بسیاری از اوقات به تصورهایمان باور داریم و میدانیم نمیشود، اما سخن نغزی هست که میگوید محال، تنها کار محال این دنیا است. با این حال فشارهای بی امان و چندجانبه اندیشه به توانستن را دورتر میکند.
رزمنده و فرمانده|چشمی که به آسمان روشن شد
روایت این شماره از «رزمنده و فرمانده» درباره یک نوآوری در گرماگرم رمضان است. جایی که تصویر از روی رادارها محو شده بود و با تلاش منصور ستاری و همسنگرانش چشم پدافند دوباره به آسمان روشن شد.
ده گام تا اوج
هر جنگی که به پایان میرسد جنگی دیگر آغازیدن میگیرد. آزمون واقعی از آنجایی آغاز میشود که به نظر میرسد همهچیز به پایان رسیده است. بسیاری از ما فکر میکنیم راهی را که پیمودهایم به سرانجام نیز رسانده و در مقصدیم. غافل از اینکه شاید در بهترین حالت تا نیمههای راه آمدهایم. اینکه تا کجا باید رفت و با تمامی سختیها چگونه باید ادامه داد، چشم روشن و پای پیمودنی میخواهد که شاید همه از عهدهاش بر نیایند.
بر عهد خود استوار ماند
آخرین روزهای تیرماه 67، تنها متانت و از خودگذشتگی رزمندهها بود که خستگی و فرسودگی را پنهان میکرد. پایان جنگ میرفت تا کمی از دشواریهای 8 سال پشت سر بکاهد و از روزهای روشن پیش رو خبر بدهد. منصور، پیش از آنکه آزمون تازه آغاز شود، با امام رئوف عهد دیدار بسته بود که دیدار تازه کند.