دوچرخه مزاحم
یک کیلومتر - دو کیلو متر نبود. منصور از وقتی ابتدایی را تمام کرده بود و برای ادامه تحصیل به پوئینک می رفت، تا برسد به مدرسه هر روز صبح باید شش کیلومتر راه را پیاده طی می کرد. نماز را که می خواند راهی می شد. وقتی می رسید، بابای مدرسه تازه با در زدن های او از خواب بیدار می شد و در را باز می کرد.
همسنگران؛
ساخت زیرساختی برای آموختن
یاران منصور نیز چون خودش، اهل دیار تلاش بودند و ساختن پیشهشان. امیر سرتیپ خلبان شهید علیرضا یاسینی که معاونت هماهنگی نهاجا شهید ستاری را همراهی میکرد، از همین دیار و اندیشه بود.
مرد ارتباطهای ماندگار
آدمی از حضورش در عرصه خاکی تا جاودان شدن، مسیری پر فراز و نشیب را میپیماید. راهی که توقفگاههای ارتباطی زیادی دارد. با انسانهای مختلف آشنا شدن، نقطه جذاب این توقفگاهها است. «منصور» یادگارهای نامیرایی در این توقفگاهها از خود به جای گذاشت.
«مسئولیت» آغاز کلمه بود
سخن از مسئولیت که میشود، رشتههای در هم تنیده عصبی هرکداممان تصویرهای گوناگونی را ترسیم میکند. ناخودآگاه همه اما یک چیز میگوید: پذیرش مسئولیت، آسان نیست.
حاج حسنی دیگر
زمستان سختی شروع شده بود. سرتاسر روستا پوشیده در پارچه ای سپید از برف.
«منصور» مرد سرانجام بود
امیر مسعود امینی از دوستان و همدانشگاهیهای امیر سرلشکر منصور ستاری است. او، گفتنیهایی ناب از روزهایی دارد که منصور جوان، نخستین گامها را در مسیر ماندگار بر میداشت
یادداشت؛
میزبان نوآوریها
منصور، از هر ایده نوآورانهای استقبال میکرد. حتی اگر میدانست به نتیجه مطلوب نمیرسد، تلاش میکرد فرهنگ توجه به نوآوری را در نیرو جا بیندازد.
عقاب تیزپرواز اف4 به شهادت رسید
امیر سرتیپ خلبان محمدیوسف احمدبیگی، از تیزپروازان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در دوران دفاع مقدس، به برادر شهیدش امیر سرتیپ یعقوب احمدبیگی و دیگر یاران شهیدش پیوست.
|به روایت همسنگر|
از راه آمدن تا راهبرد دادن
ظرفیت پذیرش انتقاد، نیاز این روزهای یک جامعه خواهان پیشرفت است. به بیان بزرگان، تحول بدون پذیرش و تغییر ناممکن است. حال این تحولخواهی اگر از سوی یک فرمانده نظامی باشد، کار دشوار میشود. چارچوبهای قرص و مستحکم ویژگی نظامیگری است، اما انعطاف و انتقادپذیری منصور ستاری، بر این چارچوبها غلبه کرد و محدودیتها بسیاری را از میان برداشت.
نظامیگری جایش را به نوآوری داد
کمبود بسیار بود و رمق اندک. جنگ بسیاری از داشتهها را ربوده و کارها روی زمین مانده بود. باید کاری انجام میشد. منصور، از هورالهویزه و اهواز تا بوشهر، این رنج را به چشم دیده و از نزدیک لمس کرده بود.