سفر به منطقه کوشک
میدان ورزش هنر آموزان نیروی هوایی در مسیرش قرار داشت . هر روز صبح زود هنر آموزان به آنجا میآمدند و به صورت گروهی ورزش میکردند . تیمسار از کنار آنها که میگذشت ، غرق تماشا میشد .
از ماشین پیاده شد و به کنار میدان ورزش رفت . هنر آموزان با حرکات زیبای « عبور از موانع » چشم هر بینندهای را خیره میکردند . تیمسار محو تماشای آنها شد . حتی آمدن تیمسار میرزا و احترام گذاشتن او را متوجه نشد . میرزا سلام کرد . تیمسار سر برگرداند و با لبخند گفت: کی آمدید ؟
میرزا گفت : « همین الان » و سپس کارهایی را که در بارة ورزش و تغذیه هنر آموزان انجام داده بود، به تیمسار گزارش کرد.
صبح زود بود و پرسنل دفتر فرماندهی هنوز به سر کار خود نیامده بودند ، تیمسار نامهها را روی میز سرهنگ شریفی ، گذاشت و نامه دختری را که از او کمک خواسته بود ، جدا کرد و روی آن نوشت: خانم نیکزاد ، همین امروز این نامه را پیگیری و نتیجه را گزارش کند !
با عجله از اتاق خارج شد تا به جاهایی که برای بازدید انتخاب کرده بود ، برود و ساعت 9 صبح برای پرواز خود را به فرودگاه دوشان تپه برساند .
قرار بود ، تیمسار ستاری با تیمسار صادقپور که استاد خلبانش بود ، سفری به منطقه کوشک نصرت قم داشته باشند ، اما صادقپور به رغم اینکه از روز یکشنبه برای این پرواز برنامهریزی کرده بود ، ولی به علت مه آلود بودن هوا مایل نبود این پرواز انجام گیرد . برج مراقبت دید خلبان را کمتر از دو کیلومتر گزارش کرده بود . لذا به سرهنگ شریفی ، آجودان فرماندهی زنگ زد و گفت: به علت دید کم فرودگاه ، فعلاً پرواز مقدور نیست . به تیمسار بگو منتظر بماند تا هوا بهتر شود.
چند دقیقه بعد ، تلفن به صدا در آمد . صادقپور گوشی را برداشت . سرهنگ شریفی با عجله گفت: تیمسار بدون تماس با ما به فرودگاه دوشان تپه رفته و در «رمپ» منتظر شماست.
صادقپور به تکاپو افتاد که در این وضعیت چگونه از برج مراقبت مهر آباد اجازه پرواز بگیرد . بعد از اندکی فکر کردن با برج مراقبت تماس گرفت و گفت که میخواهد جهت تهیه گزارش وضعیت هوا ، پروازی را انجام دهد.
برج مراقبت اجازه داد و او بلافاصله به طرف هواپیما دوید و از فرودگاه قلعه مرغی به پرواز درآمد و در دوشان تپه روی باند نشست . هنوز تیمسار نیامده بود . صادقپور حدود 20 دقیقه منتظر ماند تا اینکه تیمسار ستاری به باند آمد و با خنده گفت : همه چیز که رو به راه است ؟
صادقپور گفت: حالا نمیشد امروز را منصرف میشدید ؟ تیمسار گفت: میشد، ولی باید همه برنامههایم را به هم میریختم .
هر دو خندیدند و در کابین هواپیما نشستند . تیمسار هواپیما را روشن کرد و برای پرواز با برج مراقبت تماس گرفت . برج به علت ترافیک سنگین فرودگاه مهرآباد آنها را حدود 45 دقیقه منتظر نگه داشته بود و اجازه پرواز نمی داد.
صادقپور دوباره با برج تماس گرفت و گفت: اجازه پرواز بدهید، ما روی آسمان فرودگاه منتظر میمانیم تا مهرآباد اجازه خروج بدهد. برج موافقت کرد. تیمسار هواپیما را روی باند دواند.دستههای کلاغ سرتاسر باند را پوشانده بود. تیمسار لحظهایهواپیما رامتوقف کرد.صادقپور گفت :
کلاغ حیوان باهوشی است. سریع میگریزد، شما پرواز کنید. هواپیما به پرواز درآمد و به سمت منطقه کوشک نصرت اوج گرفت. تیمسار طبق معمول در پرواز از فراز حرم امام (ره) میگذشت ، آن روز نیز چرخی زد و از بالا به حرم نگریست و گفت: صادقپور! حرم امام را ببین، یک دنیا عشق و ایمان در آن پایین آرمیده است. سپس مسیر را به سمت 210 درجه از بالای کهریزک به سمت کوشک تغییر داد ، از کهریزک به بعد ، هوا صاف شده بود و دریاچه نمک از دور پیدا بود . تیمسار گفت: دیدن دریاچه از بالا خیلی زیبا است ! برویم ببینیم ، آب آن در چه وضعی است . صادقپور هیچ میدانی که این دریاچه از هر گونه آلودگی و ناپاکی به دور است . این همه زلالی آب ، این همه سپیدی نشان دهندة قداست این خاک است . در یک حاشیهاش حضرت معصومه (سلام الله علیها) و در حاشیه دیگرش مردی از سلاله پاکشان آرمیده است .
تیمسار بعد از اندکی گشت زدن بر فراز دریاچه به کوشک آمد و هواپیما را روی باند نشاند و بازدید را شروع کرد. بازدید از کوشک تا ظهر طول کشید . تیمسار و صادقپور بعد از خواندن نماز و صرف نهار به تهران پرواز کردند.
در تهران ، پرسنل فرودگاه قلعه مرغی منتظر تیمسار بودند . تیمسار هواپیما را فرود آورد . او در نظر داشت که از دانشکده پرواز و موزه نیروی هوایی بازدید کند . از فرمانده پرسید : همه آمادهاند ؟
او پاسخ مثبت داد. تیمسار متوجه شد پرسنل به علت اینکه منتظر آمدنش بودهاند تا آن ساعت ناهار نخوردهاند ، لذا از فرمانده پرسید: بچهها ناهار خوردهاند ؟
فرمانده گفت: قربان مشکلی نیست . بعد از بازدید میخورند .
تیمسار گفت: به بچهها بگو همه بروند ناهار . من این جا هستم بعد از ناهار بازدید میکنیم. بازدید ساعت چهار بعدازظهر به پایان رسید . صادقپور برای رفتن اجازه خواست. تیمسار گفت: بیا با هم سری به دانشگاه هوایی بزنیم . دلم نمیخواهد حادثة چندی پیش دوباره تکرار شود . باید همه چیز را خوب کنترل کرد.
انفجار دیگ بخار را میگویید؟ بله مگر یادت رفته. تعدادی کشته و زخمی هم داشتیم. بازدید ما حواسشان را بیشتر جمع میکند. تا ساعت شش عصر، مشغول بررسی مشکلات آنجا بود. در این موقع تیمسار به صادقپور گفت: وقتت را زیاد گرفتم. برو به کارهات برس !
ساعت هفت ، هوا تاریک شده بود ، تیمسار از دانشگاه به سمت ستاد نیرو حرکت کرد . در جلو آمادگاه « موتور جت » سرهنگ شمالی را دید که با شخصی در حال صحبت کردن است.
صدایش زد و گفت: شمالی ! آنجا چه کار میکنی ؟
شمالی گفت : با حاجی داریم صحبت میکنیم . الان میروم سر کارم .
تیمسار خیلی جدی گفت : بعد از این دیگه ، نه دوستت دارم و نه پیشت میآیم .
سرهنگ شمالی با تیمسار خیلی دوست بود . از هیچ گونه تلاشی به خاطر تیمسار دریغ نداشت . لذا از شنیدن این حرف متعجب شده بود ، جلوتر رفت و گفت :
تیمسار! متوجه نشدم ، چی فرمودید ؟
تیمسار ستاری از پنجره اتومبیل دست به گردن شمالی انداخت و او را به طرف خود کشید و صورتش را بوسید و گفت :
مزاح بود جدی نگیر میدانی خیلی دوستت دارم . کاش وقتی بود برای یک فنجان چای . فردا حتماً هستم تا ببینم کار را به کجا رساندید.
سرهنگ شمالی مسئولیت آمادگاه موتور جت را به عهده داشت . تیمسار صبح روز چهارشنبه ، سری به شمالی زد و سپس برای سرکشی به قسمتهای دیگر رفت . عصر ، دوباره برگشت و شمالی را با خود برای بازدید از ساخت اتومبیل برد و گفت :
به آقام ( مقام معظم رهبری ) قول دادهام ماشین را تا 19 بهمن آماده کنم . ولی هنوز خیلی از کارهایش باقی مانده .
شمالی گفت :
پس حالا چه کار میخواهید بکنید ؟
تیمسار پاسخ داد :
-باید شبانه روز کار شود .
به شعبه رسیده بودند . تیمسار از ماشین بازدید کرد . اندکی در طراحی یکی از قسمتهای اتومبیل ایراد دیده میشد . به سرهنگ نصرالله پناهی ، مسئول ساخت آن ، گوشزد کرد و گفت: این ایراد را برطرف کنید . فردا به کیش میروم و عصر که برگشتم مستقیماً به این جا میآیم ، ببینم چه کردهاید. ساعت 11 شب، تیمسار از همه خداحافظی کرد و به منزل رفت.
امیرسرلشکر منصور ستاری ۱۵ دی ماه ۱۳۷۳ در سانحه سقوط هواپیما در نزدیکی فرودگاه اصفهان به همراه تعدادی از افسران بلندپایه نیروی هوایی به شهادت رسید.
گزارش از «پایگاه اطلاعرسانی شهید ستاری»
پایان پیام/
نظر دهید