12 فصل از خاطرات خواهر
«فخری ستاری» بانویی است که افتخار هم خانوادگی بودن و خواهر بودن برای شهید ستاری را همراه با خود به همراه دارد و بدون شک از جمله افرادی است که از جزئیات روحی، اخلاقی و رفتاری ستاری جوان، خاطره های فراوانی در ذهن دارد. آنچه که در ادامه می آید، اپیزودهایی خواهرانه است که از کودکی تا شهادت ستاری را در بر می گیرد و هر چند کوتاه اما پر مغز و خواندنی است.
آنچه که در ادامه می آید، اپیزودهایی خواهرانه است که از کودکی تا شهادت ستاری را در بر می گیرد و هر چند کوتاه اما پر مغز و خواندنی است.
ما "قمر بنی هاشم" را داریم که نورش هیچ وقت خاموش نمی شود
«زمانی که بچه بودم، کشورهای دیگر با پیشرفتهای علمی که داشتند قمر مصنوعی به ماه فرستادند، من با همان تفکرات کودکانه ام از برادرم پرسیدم چرا ما نمی توانیم قمر مصنوعی به ماه بفرستیم که شهید گفت: ما یک قمر داریم که نورش هیچ وقت خاموش نمی شود، ما قمر بنی هاشم، آقا ابوالفضل(ع) را داریم.»
در مدت چند روز 75 فروند هواپیمای عراقی را منهدم کرد
« شهید که از 9 سالگی پدر خود را از دست داده بود، دانشگاه و زن و بچه را رها کرد وارد جبهه شد؛ خیلی دیر به دیر وی را می دیدیم، گاهی حتی تا پنج ماه به خانه سر نمی زد؛ می شنیدیم که در مدت چند روز 75 فروند از هواپیماهای عراقی را منهدم کرده است.
در برهه ای از جنگ، زمانی که دشمن بمب شیمیایی زده بود، ماسک خودش را به راننده لودر داده بود و در جواب اعتراض بقیه گفته بود: "من در حال انجام وظیفه ام ولی این افراد بسیجی اند"؛ ایشان حس بویایی خودش را از دست داده و تمام بدنش شیمیایی شده بود.»
تمامی اعمال و زیارات ایام حج واجب را در 19 روز به انجام رساند
«هنوز جنگ تمام نشده بود که امام(ره) فرموده بودند "این شیر بچه را بیاورید؛ کیست که توانسته است دشمن را به زانو درآورد؟" بارها و بارها پیغام داده بودند، برایش جایزه سفر حج در نظر گرفته بودند، ولی شهید ستاری می گفت: "من باید اینجا در جبهه ها باشم و از جان مایه بگذارم و به ملت خودم خدمت کنم؛ من نمی توانم ببینم مردم اینجا تلاش می کنند و من برای حج واجب بروم"!
خلاصه پس از اصرارهای فراوان، راضی شد به حج واجب برود و این در حالی بود که تمام اعمال و زیارات ایام حج واجب را که حدود 30 روز به طول می انجامید، در مدت 19 روز با پوشیدن لباس عربی و دویدن به انجام رساند؛ زمانی که از حج برگشت درجه سرهنگی داشت و قبل از آمدن از حج اعلام کرد: "چراغانی نکنید، گوسفند نکشید، تا وقتی که برادران من در چبهه ها می جنگند، من هیچ نمی خواهم"؛ وی به محض رسیدن از مکه، غسل شهادت کرد و به جبهه رفت؛ چهار ماه تمام به خانه سر نزده بود.
شهید ستاری تمام زندگی خود را وقف جبهه کرده بود تا جایی که امام خمینی(ره) پیغام فرستادند که ستاری را بیاورید تا فرماندهی نیروی هوایی را برعهده گیرد؛ شهید با درجه سرهنگی فرمانده نیروی هوایی ایران شد.»
دوربین خدا روشن است، دوربینهای بنده خدا را نمی خواهم
«برادرم بسیار کم مصاحبه می کرد و هیچ گاه قبول نمی کرد مقابل دوربین قرار بگیرد؛ خیلی کم پیش می آمد که چنین شود، از دوربین گریزان بود؛ می گفت: "دوربین خدا روشن است، دوربین های بنده خدا را نمی خواهم"!»
با شهید کردن بهشتی 70 سال ایران را عقب انداخته اند
« زمانی که شهید بهشتی را ترور کردند، شهید ستاری گریه کنان ضجه می زد و می گفت: "با شهید کردن بهشتی، 70 سال ایران را عقب انداختند".»
یک نوع غذا
منصور با توجه به گرفتاری های کاری که داشت خیلی کم به منزل ما میآمد ، ولی هر وقت میدانستم که او قرار است بیاید ، از شدت علاقهای که به ایشان داشتم، به هر نحوی که شده بود، چند نوع غذا برایش درست میکردم .
پس از اینکه سفره را میانداختم ، او فقط از یک نوع غذا میخورد و به بقیه اصلاً دست نمیزد . در این مورد تعارفهای من هم بیاثر بود. بعدها متوجه شدم که او میخواسته با عملش به من بفهماند همان یک نوع غذا در سفره کافی است .
من از خدا و شهدا خجالت می کشم/ تا پای شهادت رفتم ولی شهید نشدم
« سرلشگر ستاری بارها به خودش نهیب می زد و می گفت: "من از خدا، از بنده ها، از خانواده شهدا خجالت می کشم، چرا که تا پای شهادت رفته ام ولی شهید نشده ام".»
همواره به دنبال خودکفایی ایران بود
« شهید همیشه به دنبال آن بود که ایران خودکفا شود چرا که خودکفایی را از پدرم یاد گرفته بود؛ منصور 9 ساله بود که پدر فوت کرد ولی از همان بچگی زمانی که پدرم روستای "ولی آباد" را ساخت پا به پای پدرم می رفت و کارهای پدرم را می دید؛ پدرم 24 تا کشاورز به این روستا آورد و این روستا را ساخت؛ بقال، بزاز، نجار، آسیابان، چینه کش و... از هریک برای این روستا آورد تا روستا خودکفا باشد و در کنار آن، تنها قبری برای خود خواست.»
شهید ستاری آموزش می داد تا میلیاردها تومان سرمایه از مملکت خارج نشود
« تیمسار ستاری نیز همانند پدر بود؛ دکتر نائیجی را برای آموزش آنژیوگرافی به خارج فرستاد تا آموزش ببیند و به دانشجویان ایران آموزش دهد، خودش دوره رادار را گذرانده بود و آموزش می داد، حتی تمام لباس ها و ابزار خود را نیز با آنکه برای دانشجویان بزرگ بود، برای آنها برده بود و می گفت: "خیاط داریم که اندازه آنها را درست می کند" تا جایی که حتی بعد از شهادت تقریبا هیچ چیز برای فرستادن به موزه بنیاد شهید و امور ایثارگران نمانده بود.
شهید ستاری در دوره خود آموزش را ارتقا می بخشید؛ نیرو برای آموزش تربیت می کرد تا میلیاردها تومان سرمایه مملکت خارج نشود، در حالی که الان اوضاع تا حدودی متفاوت است؛ خلبانی یاد گرفت و تمام دانسته های خود را پیاده کرد؛ دانشگاه خلبانی ساخت که بعدها امام(ره) فرمود اسم دانشگاه را به نام شهید مزین کنید.»
شهید ستاری با تمام مقام هایی که داشت، باغبانی می کرد
«شهید با تمام این مقام هایی که داشت، باغبانی می کرد و یک لحظه را از دست نمی داد و درختان را هرس می کرد؛ دی ماه که شهید شد، تمام باغ هرس شده و پر گل بود؛ همسرش می گفت: "شب ها لامپ می برد و تمام باغ را با نور لامپ هرس می کرد".»
شهید ستاری و امثال او ذخیره های انقلابند اما برخی قدر این انقلاب را نمی دانند
« شهید سرلشگر ستاری و امثال او ذخیره های انقلابند اما برخی این روزها قدر این انقلاب را نمی دانند؛ خداوند این افراد را از بچگی حفظ کرده بود چرا که برای شهید از بچگی اتفاقات زیادی افتاد ولی آسیب جدی به او وارد نشد که قطع انگشت در بچگی، خوابیدن عقرب بر روی بدن او، گاز گرفتگی سگ و حتی چنبره زدن مار بر روی قنداق شهید، تنها بخشی از آن اتفاقات بود.»
شهید ستاری: سعی کردم خدمتگزار مردم باشم
« شهید در وصیتنامه خود به حجاب، درس خواندن و تربیت بچه ها سفارش اکید داشت و تمام وصیتنامه اش در این جمله خلاصه می شود که "سعی کردم خدمتگزار مردم باشم".
شهید ستاری در وصیت نامه اش خواست که نزد امام(ره) و در بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شود و بعد از آن نیز خواب دیدیم که گفت: "یک عکس از من در "ولی آباد" بگذارید و یادبودی نیز در قطعه شهدای روستا قرار دهید.»
نظر دهید