فرماندهای به عظمت تاریخ
امیر سرتیپ محمد علی شاهحیدری، از فرماندهان دوران شهید ستاری در نیروی هوایی است سرتیپ شاه حیدری، که در آماد و پشتیبانی نیروی هوایی یار و همراه شهید ستاری بوده است خاطراتی از این فرمانده آسمانی، ویژگیها و ابتکارهایش دارد
آشنایی با شهید منصور ستاری
شروع آشنایی من با شهید ستاری از جزیره کیش آغاز شد. شهید ستاری را در دفتر ایشان ملاقات کردم. ایشان به سرتیپ شهید مصطفی اردستانی که در آن زمان سرگرد بود، گفته بودند که به یک افسر آماد نیاز دارم، شهید اردستانی من را معرفی کرده بود و از من خواستند به تهران بروم. چند روز پیش از عید و واپسین روزهای اسفندماه، شهید اردستانی با من تماس گرفتند که به تهران بروم. من گفتم که الان ایام عید است و برای تهران آمدن مشکل دارم. گفت مشکلات را حل میکنیم و شهید ستاری فکر محل اسکان شما را کردهاند و در تهران جایی برای شما فراهم شده است.
انجام کارها بدون پیچیدگیهای اداری
شهید ستاری روزی من را خواستند و به من گفتند آنچه که در لجستیک نیاز داریم این است که، تأمین قطعات وارد فرآیندهای پیچیده اداری نشود و به سرعت به دست بخش مورد نیاز برسد. ایشان معتقد بودند این آماد و پشتیبانی است که دیگر بخشها را تحرک میبخشد.
برای همین موضوع، من به عنوان مسئول انبارهای قصر فیروزه از سوی شهید ستاری انتخاب شدم. در قصر فیروزه بیش از صد انبار وجود داشت. شهید ستاری به خوبی از فضای این انبارها آگاهی داشت و به من گفت در این انبارها قطعاتی وجود دارد که قدیمی است یا بسیاری کارکردهای این قطعات را نمی شناسند. شما یک نمایشگاه را در هر انبار ایجاد کنید. در تمامی این انبارها، میزهای بزرگ قرار میدادیم از هر قطعه یک نمونه را روی میز میگذاشتیم. وقتی نمایشگاه آماده میشد به ایشان اطلاع میدادیم که نمایشگاه آماده است. ایشان نیز به تمامی آمادهای تعمیراتی دستور میداد که از این نمایشگاهها بازدید کنند و آن چیزی را که نیاز داشتند، فهرست و به ما اعلام میکردن. من همان روز، قطعات مورد نیازشان را بسته بندی میکردم و تحویل میدادم.
ایشان به خوبی و به درستی بر شرایط خاص جنگ اشراف داشت و میدانست در آن شرایط، زمان ارزشمندترین دارایی است. ما همان قطعاتی را که متخصصان انتخاب کرده بودند بدون فوت وقت تحویل میدادیم.
اشراف فرماندهی به تمامی بخشهای نیروهای هوایی
یک روز قرار بود ناهار میزبان ایشان باشیم. حوالی ظهر بود که برای بازدید از انبارها در آماد حضور پیدا کردند، ایشان را به ناهار دعوت کردم اما شهید ستاری گفت من در مهرآباد غذا خوردهام، شما برای ناهار بروید. گفتم ما نمیتوانیم شما در اینجا حضور دارید برای ناهار برویم. شهید ستاری گفتند به شما دستور میدهم که بروید و ناهارتان را بخورید!
ما که به خودمان اجازه نمیدادیم در این شرایط شهید ستاری را تنها بگذاریم و برای ناهار برویم در انبارهای پشتی قدم زدیم و دوباره نزد ایشان برگشتیم. هنگام بازگشت، مشاهده کردیم ایشان آستینها را بالا زده، تمام لباسهایش خاک و غبار سی و چندساله قفسهها به صورت و لباسشان نشسته بود. شهید ستاری جعبه قطعات را باز میکرد و بعد از بررسی آنها روی میز میچید.
وقتی با این صحنه مواجه شدم از ایشان پرسیدم تیمسار ما این کار را انجام میدهیم شما چرا اینکار را انجام میدهید؟ ایشان گفتند من میخواهم با سختیهای کارتان آشنا شوم و انصافا کارتان آسان نیست. این ویژگی شهید ستاری بود که شخصا وارد عمل میشدند و برای انجام کارها خودشان آستین بالا میزدند.
پیگیری جدی امور کارها
به خاطر دارم که فشارهای آمریکا علیه کشورمان بیشتر شده بود. تعدادی سامانه پدافندی اس200 را در انبارها موجود بود، به من اطلاع دادند که فردا صبح باید این سامانه ها منتقل شود. بیش از 50 دستگاه ماشین ترابری را آماده کردیم و این سامانهها را بارگیری و در مقابل انبارها قرار دادیم. ایشان دستور دادند فردا این کامیونها حرکت کنند. فردای آن روز جمعه بود و من از ایشان خواستم که فردا قدری دیرتر حرکت کنیم. حدود ساعت 8 روز جمعه بود که به انبارها رسیدیم . دیدم ایشان در محوطه انبارها در حال قدم زدن است. با لحن مهربان همیشگی اش به من گفت: رسیدید بابا؟ گفتم بله. شهید ستاری گفتند هماهنگ کنید که حرکت کنیم.
به راه افتادیم. ایشان جلوتر از ستون حرکت میکرد. دیدیم ایشان در زیر پلی که مسیر عبور این کامیونها بود ایستاده و بررسی میکند که آیا کامیونها از زیر این پل با موفقیت عبور کند.
ایشان تا کوشک نصرت ستون را همراهی کردند و تا مرحله نصب دستگاهها گروه را همراهی میکرد. تمامی مسائل از حرکت کامیونها تا نصب دقیق دستگاهها را به شخصه پیگیری و بر همه جوانب کار توجه داشت.
تشکیل قرارگاه آماد رزمی، مهندسی رزمی و ارتباط رزمی
شهید ستاری نامهای دستور تشکیل قرارگاه آماد رزمی، مهندسی رزمی و ارتباط رزمی را صادر کرده بود. برای آماد رزمی اسم بنده، برای مهندسی رزمی نام سرهنگ رشید قشقایی و برای ارتباط رزمی نام سرهنگ حسین فاجانی را نوشته بود. دستور داده بود در کل یگان هایی که نیاز هست قرارگاهها آمادی، مهندسی و ارتباطی تشکیل شود. بر اساس این دستور، در تمامی بخشها از بندرعباس، بندر طاهری، بندرلنگه و تمام نقاطی که نیاز بود این قرارگاهها را تشکیل دادیم. ایشان به شخصه از این قرارگاهها بازدید و از انجام کار ابراز رضایت کردند. برای شهید ستاری حائز اهمیت بود که کار، به نحو احسن و بدون کاستی انجام شود.
بیتابی «قوچ» بعد از شهادت فرمانده نیروی هوایی
روزی شهید ستاری با من تماس گرفت و گفت در خانه من یک قوچ است این قوچ را بردار و به خانهات ببر. پرسیدم برای چه . ایشان گفت حسن آقا (داماد شهید) میخواهد این قوچ را قربانی کند. من یک نفر را فرستادم تا این قوچ را از خانه ایشان آوردند . این قوچ تا زمان شهادت ایشان در کنار چند راس گوسفند که در اطراف انبارها، برای خوردن علفها و جلوگیری از آتش سوزی علف ها قرار گرفت.
روزی که شهید ستاری آسمانی شد، این قوچ حالتی دگرگون پیدا کرد. این قوچ مدام سرش را به زمین میزد و بلند میشد. باور کردنی نبود. چندروزی این قوچ را با همین شرایط نگه داشتیم و دیدیم که این قوچ با این وضعیت اذیت میشود. به ناچار این قوچ را ذبح کردیم.
شهید ستاری؛ فرماندهی قاطع
شهید ستاری یک روز برای بازدید و صرف ناهار به دفتر آماد در قصر فیروزه آمدند. هنگامی که شهید ستاری در دفتر حضور داشتند، یکی از فرماندهان تماس گرفتند و پرسیدند تیمسار ستاری آنجا حضور دارند. من هم گفتم بله و از من خواستند تلفن را به تیمسار ستاری بدهم. گوشی را به ایشان دادم. صحبتی کردند و مکالمه به پایان رسید. شهید ستاری پرسید میدانی ماجرا چه بود. گفتم خیر. شهید ستاری گفت: مدتها بود که میخواستند هواپیمایی را منتقل کنند اما بهانه میآوردند که قطعه نداریم. صبح که داشتم میآمدم با مسئول این کار که همین فرد پشت خط بود، گفت وگو و تأکید کردم اگر تا دو ساعت دیگر دستور من مبنی بر جابهجایی این هواپیما، اجرا شد که هیچ، در غیر این صورت، کلاهت را بردار و به خانهات برگرد. منظور شهید ستاری این بود که کارهای محوله نباید به تعویق بیفتد.
یک روز قبل از شهادت
روز پیش از شهادت ایشان، مرحوم سرهنگ اردستانی رییس دفتر دکتر روحانی و هماهنگ کننده پدافند به من گفتند به شاه حیدری بگویید که فردا ساعت یک بعدظهر اصفهان باشد. ما در اصفهان نیز یک آمادگاه قطعات اف-14 با حدود 20 انبار داشتیم و کاری که در تهران درباره با نمایشگاه قطعات انجام داده بودیم در اصفهان نیز برپا کردیم. شب قبل به سوی اصفهان حرکت کردم و کاری که انجام دادم، این بود که پسرم علی اکبر را که سه یا چهار سال بیشتر نداشت همراه خودم بردم. ساعت 11 شب رسیدیم، با خودم گفتم فردا که نمایشگاه و بازدید داریم این بچه را کجا نگه دارم و از کار غیر عادی و اشتباهی که انجام دادم پشیمان شدم. بچه را همان شب به منزل خواهرم برم و به پایگاه رفتم. همه مسئولان پایگاه حضور یافتیم تا از تیمسار ستاری استقبال کنیم. ساعت 14 هواپیمای ایشان به زمین نشست. مراسم استقبال انجام شد و شهید ستاری من را که دید گفت: بابا شما هم آمدی من عرض کردم بله همان طور که فرموده بودید. ایشان نخست از گردان تعمیرات پایگاه هوایی اصفهان بازدید کرد و سپس به انبار قطعات رفت. ایشان از ظهر که بازدید را آغاز کرده بودند وقتی که به قسمت پایانی بازدید رسید، هوا کاملا تاریک شده بود.
تمامی شهدای آسمانی همراه شهید ستاری، دور میز و همراه با شهید ستاری نشستند و من برای ایشان یک پرتقال پوست گرفتم و به ایشان دادم. وقتی پرتقال را میل کرد گفت خب شاممان را هم که خوردیم برویم! تیمسار یاسینی گفت تیمسار میرعشق الله فرمانده پایگاه هوایی اصفهان برای شما شام تدارک دیدهاند. شهید ستاری گفت با این حال پس ناچاریم که شام میرعشقالله را هم بخوریم! اما با همه اینها در فاصله تا شام، از بخشهای سوخت هم بازدید کردند. وقتی میخواستند سوار ماشین شوم، قرار شد با این گروه به تهران برگردم و شهید شریفی گفت من برای شما در هواپیما جا ردیف کردهام. اما من که فرزندم در اصفهان بود گفتم که من بچهام را آوردهام. فرصت کم بود و گفتم اگر بتوانم، سعی میکنم به شما برسم. شهید ستاری هم از من پرسید که مگر با ما نمیآیی؟ من گفتم که سعی میکنم به شما برسم، از شهید ستاری اجازه خواستم و خداحافظی کردم. این آخرین دیدار من با شهید ستاری بود و به سمت تهران عزیمت کردند که حادثه سقوط هواپیما اتفاق افتاد.
پایان جنگ و بازگشت عظمت نیروی هوایی ایران
شهید ستاری در عین حال که یک نظامی و در بالاترین سطح نظام یعنی یک فرمانده بود، قلبی رقیق، مهربان و رئوف داشت، تاجاییکه افراد نیرو را باباجان صدا میکرد، چراکه به نیرو عشق میورزید و از صمیم قلب دوستشان داشت. برای شهید ستاری هیچ کس به خاطر مادیات کار نمیکرد. ایشان هم چیزی به کسی نمی داد و از این حاشیهها به دور بود. کسانی که با ایشان کار میکردند از جان و دل برای کشور و خود ایشان کار میکردند. شهید ستاری هم درک دستی از خلوص و تلاش افراد داشت و با شناخت و زیرکی و حافظه بسیار قوی که داشت رفتار افراد و تلاشهایشان را درک میکرد و به قدر تلاش افراد به زحماتشان ارج مینهاد. جایگا و درجه برای او مهم نبود و وقتی میدید کسی زحمت میکشد بدون توجه به جایگاه رتبهای به افراد عنایت میکرد.
شهید ستاری بود پس از پایان جنگ عظمت را به نیروی هوایی بازگرداند چراکه در دوران جنگ نیروی هوایی از بسیار ضعیف شده بود. ریزترین قطعههای مصرفی از خارج تأمین میشد. با دستور شهید ستاری در یک اتاق 20 متری شروع به تعمیرات کردیم. بعد از 5 ماه، دیگر از فرستادن قطعه به خارج برای تعمیر بینیاز شدیم. جهاد خودکفایی نیروی هوایی بیش از 30 سال پیش با تفکر ایشان به راه افتاد.
طرحهایی که شهید ستاری با فکر و پشتکار آغازگرش بود پرشمار بودند؛ طرح ساخت موشک نازعات جزو طرحهایی بود که با ابتکار ایشان در یک کارگاه آغاز شد و بعدها توسط دیگر بخشها از جمله سپاه و با ابتکار بزرگانی چون شهید حسن تهرانی مقدم ادامه یافت.
شهید ستاری در عین حال که یک نظامی و در بالاترین سطح نظام یعنی یک فرمانده بود، قلبی رقیق، مهربان و رئوف داشت، تاجاییکه افراد نیرو را باباجان صدا میکرد، چراکه به نیرو عشق میورزید و از صمیم قلب دوستشان داشت. شاید به جرات بتوان گفت در طول تاریخ نیروی هوایی شخصی با این سطح از دقت و ریزبینی در نو خود یگانه و منحصر بهفرد است.
نظر دهید