فجر کوثر(بخش نخست)

  • 1399/02/14 - 10:06
  • تعداد بازدید: 2847
  • زمان مطالعه : 3 دقیقه
رزمنده و فرمانده

فجر کوثر(بخش نخست)

خاطرم هست گفتی نگرانی‌ات بی مورد است و از توکل گفتی و توجه. همین موضوع قوت قلبی شد و فهمیدیم که می‌شود...

امیر سرلشکر حاج منصورستاری عزیز سلام!


 

یقین دارم حالت خوب است چون دربهشت برین الهی مستقری ومن و دیگر دوستانت را به نظاره نشسته‌ای.

 

راستی تیمسار! امروز را اگر سی و چند سال به عقب بازگردیم، مصادف می‌شود با روزهای پرتلاطم و خاص عملیات والفجر۸.

سرمای استخوان‌سوز زمستان ۱۳۶۴ در خوزستان، هم‌پای شما کارهای پدافندی و عملیاتی را انجام‌ می‌دادیم. تأکید داشتی که کارها در عین سرعت عمل، با دقت صورت بگیرد. ریزبینی‌ها، دوراندیشی‌ها و نکته‌هایی که یادآورشدی، اثرمند افتاد.

 

نتیجه‌های درخورتوجهی به دنبال داشت. آن‌قدر ماندگار و نوآورانه، که آن‌روزها را تاکنون زنده و به‌یادماندنی ساخته است.

تعدای قابل توجه هواپیمای عراقی ازسایت موشکی هاگ ازسایت کوثر۳ ازکناره های خلیج فارس نزدیک دهانه فاو منطقه قفاص سرنگون کردی هنوز که نواردستورات با سروان حسین ابهری را گوش میکنم حالم خوب می‌شود و از دردهای به‌یادگار مانده از جنگ، کم می‌شود؛

 

همچنان برای من و تعدادی از شاگردانت زنده ای.

 

گاهی هم دلنوشته ای با این قلم کم‌سوادی می‌نویسم بعضی از رفقا خاطره‌بازی می‌کنند و تداعی؛ بعضی دیگر از دوستان هم آن روزها را ساده می‌گذرند و مرا ساده‌انگار، اما هر دو قشر دوست‌اند و دوست داشتنی. چراغ روشن رفاقت ما در عین احترام و توجه به جدیت در کار، راه‌نشان این روزهاست.

 

همان‌طوری‌که درعملیات خیبر در چادر مهندسی رزمی با یک چراغ کوچک روشن شد و با هم گفتیم این چراغ همچنان پابرجا است.

زندگی باید کرد. ومن سرافراز به رفاقت با تو، طی طریق می‌کنم. انسان شریف و توانمندی بودی وخاطره های در رکاب تو بودن، جزو عمر من وامثال من حساب نمی‌شود.

 

خاطرت هست، که حتما هست،  دستورالعمل ابلاغی تأکید می‌کرد باید جاده اهواز به خرمشهر و آبادان و ایستگاه هفت به جاده ابوشانک و در نهایت قفاص و پل چویبده استتار شود؛ همه جنگ افرارهای کوچک و سیستم هاگ در سایت کوثر۳ روبروی پل چویبده قبل ازساعت ۸ صبح مستقرو عملیاتی شوند.

 

باران به شدت می‌بارید و از خرمشهر به سمت آبادان ترافیک تجهیزات بود. سرگرد علی غلامی که فرماندهی عملیات را به عهده داشت گم کردم، بی‌سیم را هم جواب نمی‌داد؛ احتمال سانحه دادم. شما از رادار بندر امام خمینی(ره) مرتب در بی سیم سرهنگ غلامی را فرامی‌خواندی و موقعیتش را می‌پرسیدی. اما پاسخی نبود.

 

احتمال نرسیدن به موقعیت‌ها متصور بود و من، بدون درنظر گرفتن سلسله مراتب تصمیم گرفتم هر جای جاده ابوشانک شد جنگ افزارهای سبک زمین به هوا را تخلیه، مستقر وآماده عملبات شود.

 

لحظه ای توانستم با سرهنگ بابایی ارتباط برقرارکنم؛ هرکاری لازم بود انجام بده اجازه لازم نیست فقط هرطورشده سرگردغلامی را پبداکن نگران هستیم. استوار پناهی را پی‌جوی سرگردغلامی قرار دادم.

 

شرایط به قدری دشوار و پیچیده شده بود که نفس به سختی راهش را پیدا می‌کرد. نگران بودم و مدام در تماس.

خاطرم هست گفتی نگرانی‌ات بی مورد است و از توکل گفتی و توجه. توکل به خدا و توجه به این‌که در آن شرایط حساس، کار پیاده‌سازی و عملیاتی شدن تجهیزات به خوبی انجام شود.

 

ساعت ۴صبح خبردادند سرگردغلامی سالم است ولی خودرو از بین رفته و قابل استفاده نیست. تاریک و روشن ۶ بامداد بود که وارد سایت موشکی هاگ کوثر شدیم.

 

ادامه دارد...
  • گروه خبری : عمومی,برگزیده ها,زندگی نامه,مقالات و دست نوشته ها,همسنگران شهید
  • کد خبر : 157
کلمات کلیدی

نظرات

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

نظر دهید