با ستاری تا شهادت

  • 1399/02/06 - 13:06
  • تعداد بازدید: 1533
  • زمان مطالعه : 12 دقیقه
مرور سه روز پایانی زندگانی نابغه نیروی هوایی

با ستاری تا شهادت

اگرچه که رفتن همیشه سخت است و روایت رفتن نیز اگرپای عزیزی در میان باشدبه مراتب سخت ترمی شوداما مرور برسه روز پایانی عمر پربرکت شهید ستاری نیز خالی از لطف نیست.

میدان ورزش هنر آموزان نیروی هوایی در میسرش قرارداشت .هر روزصبح زود هنرآموزان به آنجا می آمدند و به صورت گروهی ورزش می کردند.تیمسار از کنار آن ها می گذشت ، غرق تماشا می شد. از ماشین پیاده شد و به کنار میدان ورزش رفت . هنرآموزان با حرکات زیبای « عبور از موانع » چشم هر بیننده ای را خیره می کردند تیمسار محو تماشای آن ها شد. حتی آمدن تیمسار میرزا و احترام گذاشتن اورا متوجه نشد . میرزا سلام کرد. تیمسار سربرگرداند و با لبخند گفت : کی امدید ؟ میرزا گفت:  « همین الان » و سپس کارهایی را که بدرباره ورزرش و تغذیه هنرآموزان انجام داده بود به تیمسار گزارش کرد.


 


صبح زود بود و پرسنل دفتر فرماندهی هنوز به سر کار خود نیامده بودند تیمسار نامه را روی میز سرهنگ شریفی ، گذاشت و نامه دختری را که از او کمک خواسته بود جدا کرد وروی آن نوشت : خانم نیکزاد ، همین امروز این نامه را پیگیری و نتیجه را گزارش کند! با عجله از اتاق خارج شد تا به جاهایی که برای بازدید انتخاب کرده بود برود و ساعت 9 صبح برای پرواز خورا به فرودگاه دوشان تپه برساند.


قرار بود، تیسمار ستاری با تیمسارصادقپور که استاد خلبانش بود ، سفری به منطقه کوشک نصرت قم داشته باشند. اما صادقپور به رغم اینکه از روز یک شنبه برای این پرواز برنامه ریزی کرده بود ، ولی به علت مه آلودبودن هوا مایل نبود این پرواز انجام گیرد. برج مراقبت دید خلبان را کمتر از دو کیلومترگزارش کرده بود لذا به سرهنگ شریفی ، آجودان فرماندهی زنگ زد وگفت :به علت دید کم فرودگاه ، فعلا پرواز مقدور نیست .به تیمسار بگو منتظر بماند تا هوا بهتر شود.


چند دقیقه بعد،تلفن به صدا درآمد.صادقپور گوشی را برداشت .سرهنگ شریفی با عجله گفت : تیمساربدون تماس با ما به فرودگاه دوشان تپه رفته و در « رمپ» منتظر شماست.صادقپور به تکاپو افتاد که در این وضعیت چگونه ازبرج مراقبت مهرآباد اجازه پرواز بگیرد. بعد از اندکی فکر کردن با برج مراقبت تماس گرفت و گفت که می خواهد جهت تهیه گزارش وضعیت هوا، پروازی را انجام دهد .برج مراقبت اجازه داد واو بلافاصله به طرف هواپیما دوید و از فرودگاه قلعه مرغی به پرواز درآمد و دردوشان تپه روی باند نشست . هنوز تیمسار نیامده بود . صادقپور حدود 20دقیقه منتظر ماندتا اینکه تیمسار ستاری به باند آمد و با خنده گفت:همه چیز که رو به راه است؟ صادقپورگفت: حالا نمی شد همین امروز را منصرف می شدید؟ تیمسارگفت: می شد ، ولی باید همه برنامه هایم را به هم می ریختم.


هردو خندیدند و درکابین هواپیما نشستند.تیمسار هواپیما را روشن کردو برای پروازبا برج مراقبت تماس گرفت.برج به علت ترافیک سنگین فرودگاه مهرآباد آن ها را حدود 45 دقیقه منتظر نگه داشته بود واجازه پرواز نمی داد. صادقپور دوباره با برج مراقبت تماس گرفت وگفت: اجازه پرواز بدهید ،ماروی آسمان فرودگاه منتظر می مانیم تا مهرآباد اجازه خروج بدهد. برج موافقت کرد. تیمسار هواپیما را روی باند دواند. دسته های کلاغ سرتاسرباند را پوشانده بود.تیمسار لحظه ای هواپیما را متوقف کرد. صادقپور گفت : کلاغ حیوان باهوشی است . سریع می گریزد ،شما پرواز کنید.


هواپیما به پرواز درآمد و به سمت منطقه کوشک نصرت اوج گرفت .تیمسار طبق معمول در پرواز از فراز حرم امام (ره ) می گذشت، آن روز نیز چرخی زد و از بالا به حرم نگریست و گفت: صادقپور! حرم امام را ببین ، یک دنیاعشق وایمان در آن پایین آرمیده است . سپس مسیر را به سمت 210 درجه از بالای کهریزک به سمت کوشک تغییر داد. از کهریزک به بعد ، هوا صاف شده بود و دریاچه نمک از دور پیدا بود.تیمسار گفت : دیدن دریاچه از بالا خیلی زیبااست! برویم ببینیم ، آب آن در چه وضعیتی است .صادقپور هیچ میدانی که این دریاچه از هرگونه آلودگی و ناپاکی به دور است . این همه زلالی آب ،این همه سپیدی نشان دهنده قداست این خاک است . در یک حاشیه اش حضرت معصومه (س) و در حاشیه دیگرش مردی از سلاله پاکشان آرمیده است.


تیسمار بعد از اندکی گشت زدن برفراز دریاچه به کوشک آمد و هواپیما را روی باند نشاندوبازدید را شروع کرد .بازدیداز کوشک تا ظهر طول کشید. تیمسار و صادقپور بعد از خواندن نماز و صرف ناهار به تهران پرواز کردند . در تهران ، پرسنل فرودگاه قلعه مرغی منتظر تیمسار بودند. تیمسار هواپیما را فرود آورد . او درنظر داشت که از دانشکده پرواز و موزه نیروی هوایی بازدید کند . ازفرمانده پرسید: همه آماده اند ؟


او پاسخ مثبت داد. تیمسار متوجه شد پرسنل به علت اینکه منتظر آمادنش بودند تا آن ساعت ناهار نخوردند لذا از فرمانده پرسید بچه ها ناهار خورده اند فرمانده گفت : قربان مشکلی نیست بعد از بازدید می خورند تیسمار گفت : به بچه ها بگو همه بروند ناهار من اینجا هستم بعد از ناهار بازدید می کنم بازدید ساعت 4 بعد از ظهر به پایان رسید صادقپور برای رفتن اجازه خواست تیمسارگفت : بیا باهم سری به دانشگاه هوایی بزنیم دلم نمیخواد حادثه چندی پیش دوباره تکرار شود باید همه چیز را خوب کنترل کرد انفجار دیگ بخار را می گویید؟ بله مگر یادت رفته ؟ تعدادی کشته و زخمی هم داشتیم بازدید ما حواسشان را بیشتر جمع می کند تا ساعت 6 عصر مشغول بررسی مشکلات آنجا بودیم در این مدت تیمسار به صادقپور گفت : وقتت را زیاد گرفتم برو به کارهات برس. ساعت 7 هوا تاریک شده بود تیمسار از دانشگاه به سمت ستاد نیرو حرکت کرد.


درجلوی آمادگاه موتورجت سرهنگ شمالی را دید که باشخصی درحال صحبت کردن است صدایش زد و گفت شمالی آنجا چه کار میکنی ؟ شمالی گفت : با حاجی داریم صحبت میکنیم الان می روم سر کار تیمسار خیلی جدی گفت : بعد از این دیگر نه دوستت دارم نه پیشت میام . سرهنگ شمالی با تیمسار خیلی دوست بود از هیج گونه تلاشی به خاطر تیمسار دریغ نداشت لذا از شنیدن این حرف متعجب شده بود جلوتر رفت و گفت: تیمسارمتوجه نشدم چی فرمودین؟ تیمسار ستاری از پنجره اتومبیل دست به گردن شمالی اندات و خود را به طرف اوکشید صورتش را بوسید و گفت : مزاح بود جدی نگیر میدانی خیلی دوستت دارم .کاشکی وقتی بود برای یک فنجان چای فردا حتما هستم تا ببینم کار را به کجا رساندی. سرهنگ شمالی مسوولیت آمادگاه موتور جت را برعهده داشت.


تیمسار صبح روز چهارشنبه سری به شمالی زد و سپس برای سرکشی به قسمت های دیگر رفت عصر دوباره برگشت و شمالی را با خود برای بازدید از ساخت اتومبیل برد و گفت :  به آقام « مقام معظم رهبری » قول داده ام ماشین را تا19 بهمن آماده کنم ولی هنوز خیلی از کارهایش باقی مانده شمالی گفت: پس حالا چه کار میخواهید بکنید تیمسار پاسخ داد باید شبانه روز کار شود به شعبه رسیده بودند تیمسار از ماشین بازدید کرد اندکی در طراحی یکی از قسمت های اتومبیل ایراد دیده می شد به سرهنگ نصرالله پناهی مسئول ساخت آن گوشزد کرد و گفت این ایراد را برطرف کن فردا به کیش می روم وعصر که برگشتم مطئنن به اینجا می آیم ببینیم چه کردید . ساعت 11 شب تیمسار از همه خداحافظی کرد و به منزل رفت .


چهارشنبه 14 دی 1373


 


تیمسار ستاری مدت ها دراندیشه ساخت یک خودروی سواری در نیروی هوایی بود به نظر می رسید ایشان میخواستند با این عمل به کارخانجات خودرو سازی کشور که حدود30 سال خودرو تولید می کردند ثابت کنند که در این کشور می شود خودرو تولید کرد و هرسال مدل آن را عوض کرد . تا از این طریق کشور را از وابستگی به خودروهای خارجی بی نیاز کرد .تیمسار با این اهداف فرمانده آمادگاه تعمیر ونگهداری خودرو درنیروی هوایی را ملزم به تغییر و ساخت خودرو کردندپس از چند روز به ایشان اطلاع داده شد به علت نبود امکانانت لازم ساخت خودرو امکان پذیر نیست .به تازگی سربازی به آمادگاه نوسازی به فرماندهی لجوستیکی آماده بود به نام رضا میکاییلی.


او در طرح های صنعتی دارای ابتکاراتی بود و چندین طرح برای ساخت خودرو تهیه کرده بود . طرح های میکائیلی به جناب ستاری نشان داده شد . تیمسار بعد از دیدن آن ها بسیار خرسند شدند و بلافاصله برای دیدن آن سرباز به کارگاه آمدند. تیمسار مقداری با میکائیلی صحبت کردند و همان جا باگچ روی زمین طرحی را کشیدند ونظرات خود را درباره ساخت خودرو به اواطلاع دادند همان روز پروفیل لازم خریداری شد وکارساخت شاسی آغاز گردید فردا صبح که تیمسار به کارگاه آمدند شاسی آماده شده بود بسیار خوشحال شدند و به یک قسمت آن اشاره کردند و گفتند این مقدار زیادی است وباید اصلاح شود باراهنمایی تیمسار تغییرات انجام گرفت و موتوری که روی شاسی اندازه گرفته شده بود روی آن نصب و به ترتیب اکسل های جلو و عقب و چرخ ها آماده شد.


صندلی هم به آن افزوده شد در این زمان که مصادف با برگزاری نمایشگاه دستاوردهای نیروی هوایی در دانشگاه هوایی بود تیمسار دستور دادند خودرو با همان وضعیت درنمایشگاه شرکت داده شود هنگامی که رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای از نمایشگا بازدید می کردند تیمسار ماشین را به ایشان نشان دادند که سال اینده این ماشین به بهره برداری برسد . در مراحل ساخت مدیرعامل پارس خودرو به دعوت تیمسار به کارگاه آمد و از ماشین بازدید کرد ایشان گفت موتور ماشین ضعیف است و یک موتور رنو 5 هدیه کرد بر مبنای موتور جدید مقداری تغییرات بر روی خودرو انجام گرفت و تیمسار هر روز به این بخش سر می زدند و اصرار داشت تا 19 بهمن روز نیروی هوایی آماده شود . روز چهارشنبه 14 دی ماه 73 به پایگاه مقاومت و ساعت 5 عصر تا 11 شب پیش بچه ها ماندند. فردا از کیش زنگ زدند و گفتند همه بچه ها بمانند من می آیم ...


و اما روز شهادت


5شنبه 15 دیماه جلسه شورای فرمانده هان پدافند هوایی به مدت سه روز درکیش برگزار شده بود،تیمسارستاری قرار بود برای مراسم اختتامیه سخنرانی کند ساعت 9 صبح به تیمسار یمینی اطلاع داده شد که هواپیمای تیمسار ستاری تاده دقیقه دیگر در باند فرود می آید او به اتفاق سایر فرمانده هان جلسه را تعطیل کردند و به استقبال تیمسار رفتند هواپیمای تیمسار درباند نشست و او به همراه معاونت های خود ازآن پایین امد به سمت سالن برگزاری جلسه به راه افتاد تیمسار در جلسه دوساعت سخنرانی کرد وچنان حرف می زد که همه از حالت حرف زدنش متعجب شده بودند نکاتی را درباره آینده نیرو به فرمانده هان متذکر شد که انگار وصیت نامه می خواند تیمسار و همراهان اون پس از صرف ناهار به مقصد اصفهان پرواز کردند هواپیمای " جت استار" غرش کنن درآسمان پایگاه اصفهان ظاهر شد واندکی بعد روی باند ایستاد و تیمسار و همراهانش از پلکان هواپیما پایین آمدند فرمانده پایگاه به استقبال آمده بود احترام نظامی گذاشت و با عرض خیر مقدم ،اعلام کرد که پایگاه برای بازدید تیمسار فرماندهی آماده است تیمسار از همان جا بازدید را آغاز کرد.


ابتدا به گردان نگهداری رفت ومرحله کار " اورهال " کردن یکی از هواپیماها را مشاهده کرد و گفت: تلاش هایتان دارد به نتیجه می رسدسپس به انبارهای تدارکاتی رفت .سرهنگ شاه حیدری یک روز قبل از تهران به دستور تیمسار آمده وانبارهارا برای بازدید آماده کرده بود تیمسار یک به یک قطعات موجود در انبارها را بازدید کرد این کار سه ساعت به طول انجامید بعد از بازدید درگوشه یکی از انبارهاکه برای پذیرایی درنظرگرفته شده بود تیمسار و همراهان جمع شدند بعد از پذیرایی مختصر دسته جمعی برای ادامه بازدید به انبار قطعات هواپیما رفتند تیمسار وقتی قطعات را دید با خوشحالی غیرقابل وصفی گفت : به حمدالله برای اورهال کردن هواپیماهای موجود کم بود قطعه نداریم .برق انبار بعدی اشکال پیدا کرده بود وتیمسار برای اینکه آنجا را نیز بازدید کند باچراغ قوه این کار را انجام داد.


قطعات موجود را به دقت بررسی کرد درچهره تیمسار خوشحالی زاید الوصفی دیده می شد که برای سایرین جای تعجب بود. تیمسار رزاقی از میرعشق الله پرسید شما چه کار کرده اید که این تیمسار انقدر خوشحال هستند .میر عشق الله گفت نمی دانم ولی فکر کنم ایشان خوشحالیش از بازدید خوبی است که داشته اند. ولی کسی نمی دانست که خوشحالی او از الهامی است که ازشوق وصل داده اند کم کم خورشید بساط خودش را ازدیوار انبار ها برمی‌چید و با رفتنش سوز گزنده ای را به جا می گذاشت . تیمسار لحظه ای احساس سردی کرد زیپ کاپشنش را بالا کشید و نگاهی به خورشید در غروب نشسته انداخت خورشید هم همانند طشت خونی از پس شاخه های استخوانی درختان نمایان بود و کران تا کران آسمان را به رنگ خون درآورده بود؛


این آخرین نگاه تیمسار به خورشید روز 15 دی ماه بود وقت اذان شده بود گلبانگ الله اکبر از گلدسته های مساجد به گوش  می رسید درگوشه یک از انبارها تیمسار و همراهانش به نماز ایستادند و بعد از نماز دوباره بازدید را تا آخرین انبار ادامه دادند . میرعشق الله گفت :چرا امشب نمی مانیم ؟ تیمسار گفت درتهران کار زیادی دارم به بچه های سازنده خودرو قول داده ام امشب به آن ها سربزنم . لهن تیمسار طوری بود که دیگر میرعشق الله بیشتر از آن نتوانست تعارف کند لذا به همراه معاونین خود مهمانان را تا باند فرودگاه بدرقه کرد. سایر مهمان ها که همراه تیمسار بودند یک به یک بدرقه کنندگان را درآغوش گرفتند و به گرمی ازآن ها خداحافظی کردند و درهواپیما نشستند.خلبان هواپیما را برای پرواز آماده کرد ....

  • گروه خبری : عمومی,برگزیده ها,زندگی نامه,مقالات و دست نوشته ها
  • کد خبر : 462
کلمات کلیدی

نظرات

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

نظر دهید