روایت سورنا ستاری از لحظه شهادت شهیدبابایی
سورنا ستاری فرزند شهید سرلشکر منصور ستاری و معاون علمی و فناوری رئیس جمهوری روایتی جالبی را از لحظه شهادت شهیدبابایی نقل کرده است.
پانزدهمین روز از مردادماه را مردم قزوین و بسیاری از مردم کشور به نام شهید عباس بابایی خلبان افتخار آفرین و یکی از شهدای معروف هشت سال جنگ تحمیلی می شناسند و هر ساله برای این شهید والا مقام مراسم و یادواره های زیادی برگزار می کنند.
در طول این سال ها از این شهید والامقام آثار زیادی باقی مانده و یک سریال، چندین کتاب، چندین فیلم کوتاه، یادداشت و بسیاری از آثار هنری دیگر باقی مانده است و هر ساله به مناسبت سالگرد شهادت وی دوستداران شهیدبابایی آنها را مرور می کنند.
خاطره تحصیل شهیدبابایی در آمریکا و چگونگی برخورد با خلبانان آمریکایی، مدیریت جهادی وی در دوران جنگ تحمیلی و سبک خاص او در عزاداری سید و سالار شهیدان از مهم ترین ویژگی های زندگی شهیدبابایی بوده است که بارها و بارها در خاطرات افراد مختلف شنیده شده است.
به طور قطع یکی از کسانی که ارتباط نزدیکی با شهیدبابایی داشته را می توان سردار شهید ستاری فرمانده نیروی هوایی ارتش نام برد که با شهیدبابایی در یک سنگر بوده و به طور قطع اتفاقات زیادی را برای پیروزی و موفقیت این کشور با یکدیگر رقم زده اند.
سورنا ستاری فرزند سردار ستاری و معاون علمی و فناوری رئیس جمهور در سفر اخیر خود به استان قزوین و در ستاد فرماندهی اقتصاد مقاومتی روایتی جالب از لحظات به شهادت رسیدن شهیدبابایی ذکر کرد که خواندن آن خالی از لطف نیست و می تواند عمق ارتباط شهیدبابایی و شهید ستاری را نشان دهند.
متن این روایت به شرح ذیل است:
شهیدبابایی را در دوران نوجوانی و جوانی ام زیاد دیده بودم و هیچ وقت روز شهادتش را فراموش نمی کنم.
شب عید قربان ۱۵ مرداد سال ۶۶ مانند همچین ایامی بود ، ساعت ۴ صبح که هوا گرگ و میش بود پدرم با شهید بابایی صحبت می کرد، آن موقع موبایل و اینها هم نبود و به صورت محرمانه صحبت می کردند.
آن زمانی که خوش معاون عملیات بود و اجازه پروژه به فرماندهان پایگاه ها نمی دادند و شهیدبابایی قصد پروژه کرده بود.
شهید بابایی و پدرم خیلی ارتباطات تنگاتنگی داشتند و وقتی کسی زورش نمی رسید که شهیدبابایی را از پرواز منع کند با پدرم تماس می گرفتند.
در آن شب پدرم مدام اصرار می کرد عباس پرواز نکنید، من به دلم بد آمده، امروز پرواز نکن ولی از آن سمت هم شهیدبابایی اصرار می کرد و ما هم در اتاق بغل صدای آنها را می شنیدیم.
در آخر شهیدبابایی در آن شب پرواز کرد و آن اتفاق افتاد و ترکش به کابین دوم خورد و قسمت این بود که در روز عید قربان به شهادت برسد.
تا به آن روز هیچ وقت گریه پدرم را ندیده بودم، یک افسر ارتشی خیلی محکم بود و خیلی از دوستانش شهید شده بودند ولی هیچ وقت ندیدم گریه کند ولی در شهادت شهیدبابایی حالات عجیبی داشت و به معنای واقعی گریه می کرد که خودش هم بعدها شهید شد.
شهیدبابایی انسان عجیب و بسیار تاثیرگذار در جنگ بود ، یک الگوی خدمتی را در راه خدمت به کشور ارائه کرد.
در جنگ که هیچ امکاناتی نبود امثال شهیدبابایی راه حل علمی عملیاتی برای جنگ ارایه داده و با نوآوری جنگ را مدیریت کرده و همین نوآوری ها باعث شکوفایی نیروی هوایی بود.
پایان پیام/
نظر دهید