وقتی که «مصطفی» اوج گرفت
تیمسار خلبان شهید مصطفی اردستانی از سی و چهارمین پرواز جنگیاش نکتههایی خواندنی بیان میکند.
آنطور که در خاطرات شهید مصطفی اردستانی، معاون عملیاتی نهاجا و خلبان تیزپرواز ارتش از سی و چهارمین پرواز جنگی در 23 آبانماه 1359 آمده، روزی پر فراز ونشیب بوده که حاوی نکته ها آموزنده زیادی است.
پس آنکه عملیات به پایان میرسد، شهید اردستانی، تصمیم میگیرد به کشور بازگردد. او در خاطراتش اینگونه بیان میکند: تصمیم گرفتم اوج بگیرم آنگاه به سمت کشور خاک کشورم مسیر را پی بگیرم. اوج گرفتن در این حالت که هواپیما بنزین کمی دارد این حسن را دارد که در ارتفاع بالا هم میتوان سرعت هواپیما را کم کرد تا بنزین کمتری مصرف شود و هم اگر سوخت تمام شود، مسافتی را میتوان طی کرد و چنانچه نیازی به ترک هواپیما باشد، امکان زنده ماندن خلبان بیشتر است.
به سوی ایران اوج گرفتم، با دیدن کوههای مرزی ایران و ترکیه چشمانم درخشیدن گرفت. در این حال خواستم با رادار تبریز تماس بگیرم و موقعیتم را اطلاع بدهم اما هرچه سعی کردم تماس برقرار نشد. در همین موقع صدای لیدر دسته جناب سرهنگ دانشپور در رادیو به گوش رسید که گفت: شماره 4، شماره 4، من صدات رو میشنوم، بگو!
در حالی که مرا صدا میزد و میخواست تا موقعیتم را به او گزارش کنم، مرتب از وضعیت ذبیحی میپرسید. گفتم: شماره 1، شماره 1 صدایت را شنیدم، موقعیت... بنزینم خیلی کم است. در مورد ذبیحی بعداد گزارش خواهم کرد. او که از صدای من در رادیو فهمید کمی هراسان هستم و ممکن است نتوانم تا پایگاه تبریز هواپیما را بکشانم، گفت: - اشکالی ندارد. برو رضائیه (ارومیه) بنشین! من به پایگاه اطلاع می دهم.
در هیچ یک از پرواز هایم، دیدن مرز کشورم مثل آن لحظه برایم لذت بخش نبود، هر چه به مرز نزدیکتر میشدم، احساس آرامش بیشتری می کردم و تپش قلبم آهنگ منظمتری به خود می گرفت. این چند دقیقه گویی چند سال بر من گذشته بود. زیرا دلهره داشتم که پس از جستن از آن خطرهای سخت، به خاطر نداشتن سوخت کافی ناچار شوم هواپیمایی را که در آن زمان سرمایه گرانباری بود، برای حفظ جان خود، سالم در آسمان رها سازم و چند لحظه بعد قطعات متلاشی شده اش را نظارهگر باشم.
سرانجام مرز را رد کرده، وارد فضای کشور شدم. نگاهی به نشان دهنده سوخت انداختم، حدود ۳۰۰ پوند بیشتر بنزین باقی نمانده بود و این مقدار سوخت برای هواپیما یعنی هیچ. حداقل سوخت برای یک هواپیما ۶۰۰ پوند بنزین است و من کمتر از حداقل را داشتم و هنوز در آسمان غوطهور بودم.
ارتفاع هواپیما ۹۰۰۰ پا از سطح زمین بود و شهر رضائیه (ارومیه) رو به رویم خودنمایی می کرد، قدرت موتورها را کم کردم و آرام آرام شروع به کم کردن ارتفاع نمودم. باند فرودگاه شهر رضائیه (ارومیه) را در سمت چپ خود داشتم به تدریج دماغه هواپیما را با آن مطابق کرده و آماده فرود شدم. کمی خیالم آسوده شد و دیگر دغدغه سوخت نداشتم، زیرا در حالت فرود بنزین زیادی نیاز نیست و سرانجام با ۱۵۰ پوند بنزین، هواپیما را روی باند فرودگاه نشاندم.
به فاصله چند دقیقه پس از من، مروان شریفی که او نیز با کمبود سوخت مواجه شده بود، آمد و هواپیما را نشاند. البته ایشان در هنگام فرود ۷۰۰ پوند بنزین داشت. هواپیماها را به پمپ پرواز بردیم و پارک کردیم تا سوخت بزنند و سپس به سمت پایگاه تبریز پرواز کنیم. بهتر دیدیم در فرصتی که پرسنل فنی مشغول سوخت رسانی هواپیما هستند، برای نوشیدن استکانی چای و با جرعه ای آب به بوفه برویم و گلویی تازه کنیم. هنوز جلو بوفه نرسیده بودیم که صدای ضد هواپیمای اطراف باند بلند شد و بی امان شروع به تیراندازی کردند. بلافاصله برای مصون ماندن از اصابت گلوله یا بمب هواپیماهای دشمن، از ساختمان خارج شدیم و میان درختها سنگر گرفتیم.
با خود گفتم، امروز مثل اینکه از دست این دشمن نمیشود جان سالم به در برد. با چه زحمتی از چند خطر حتمی گریختیم، حال در روی زمین گرفتار بمباران هواپیماهای دشمن شدیم! صبر کردیم و هر لحظه انتظار شنیدن انفجارهای پی در پی را میکشیدیم، ولی انفجاری رخ نداد.
چون از لابلای درختان بیرون آمدیم، متوجه شدیم که یکی از توپهای ضد هوایی، تعدادی کلاغ را به جای هواپیماهای دشمن اشتباهی گرفته و به سوی آنها شلیک کرده است. با شریفی به بوفه رفتیم، چون من چای نمینوشیدم، لیوانی آب سرکشیدم و شریفی نیز استکانی چای خورد و بلافاصله به پرواز درآمدیم و به تبریز بازگشتیم.
امیر سرلشکر مصطفی اردستانی پانزدهم دیماه 1373 همراه با شهید منصور ستاری فرمانده فقید نهاجا و جمعی از فرماندهان نیروی هوایی در سانحه هوایی نزدیک فرودگاه اصفهان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پایان پیام/
نظر دهید