شور «منصور»
عصیان رادار، عصبانی نکرده بود منصور را. و یاران را. رادار سمت یاب ای دی اس چهار (ADS4) دمی بعد، به کرنش در آمد. سر فرود آورد. رام شد. به راه شد. «منصور» خندید.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهید ستاری، بالای سر، ابر. ضخامت سپید، مابین خورشید و آنها. آنهایی که به دنبال روزنه بودند. روزنه ای برای رسیدن به استقلال. برای خودکفایی. برای «ما می توانیم». آن پایین، تکه آهن های در هم پیچیده. زمخت. عبوس. در ظاهر، ناممکن. اسم اش رادار. برای ردیابی. برای راه یابی. برای شناخت. برای حفظ امانت های با اهمیت؛ میهن و مردم. «منصور» و یاران اش، رفته بودند قصر فیروزه.
سال 72 خورشیدی. ناهمراهی کرده بودند آن آهن پاره های باهوش. عصیان رادار، عصبانی نکرده بود منصور را. و یاران را. آنها جنگیدن را بلد بودند. جنگیدن با ناملایمات. با بی مهری ها. با راه نیامدن ها. منصور ایستاده بود آنجا. در برابر سرپیچی پیچیده. رادار سمت یاب ای دی اس چهار (ADS4) دمی بعد، به کرنش در آمد. سر فرود آورد. رام شد. به راه شد. «منصور» خندید.
یاد شهید سرلشگر منصور ستاری و یاران شهیدش گرامی باد.
نظر دهید