مرد ارتباطهای ماندگار
آدمی از حضورش در عرصه خاکی تا جاودان شدن، مسیری پر فراز و نشیب را میپیماید. راهی که توقفگاههای ارتباطی زیادی دارد. با انسانهای مختلف آشنا شدن، نقطه جذاب این توقفگاهها است. «منصور» یادگارهای نامیرایی در این توقفگاهها از خود به جای گذاشت.
آدمی از حضورش در عرصه خاکی تا جاودان شدن، مسیری پر فراز و نشیب را میپیماید. راهی که توقفگاههای ارتباطی زیادی دارد. با انسانهای مختلف آشنا شدن، نقطه جذاب این توقفگاهها است. «منصور» یادگارهای نامیرایی در این توقفگاهها از خود به جای گذاشت.
امیر بهلول رضایی شهری، یکی از نقاط ماندگار زندگیاش را آشنایی با منصور ستاری میداند. دو جوان همدوره، که درست در نقطهای به یکدیگر میرسند که شرایط حساس کشور در آستانه آغازیدن است. این دو از یکدیگر میآموزند و این راه را به مدد یکدیگر ادامه میدهند.
تیمسار رضایی شهری از نخستین روزهای این آشنایی خاطرهای خواندنی دارد:
«منصور، هم دوره ای قدیمی ام بود. از همان زمان که ارشد گروهانمان بود. از همان وقت، توان جسمی و روحی اش بیش از سنش بود. هیجده نوزده ساله بود، اما ده سال بزرگتر از خودش نشان می داد.
برای همین خیلی زود با بزرگتر از خودش اخت می شد، اما یادم نمی آید از او غرور و من من دیده باشم. این را فقط من نمی گویم، از هر کدام از بچه هایی که می شناسندش بپرسید، همین را میگوید. با کتاب زندگی می کرد. یک روز از پایگاه دزفول برمیگشتیم تهران.
در پرواز دیدمش. پرسیدم: «منصور کم پیدایی، کجایی، چه کار میکنی؟» یک کتاب گرفته بود دستش و غرق آن بود تا به قول خودش از دانش روز عقب نماند. گفت: «هستم، درگیر منطقه و عملیاتم.»
گفتم: «خلاصه خیلی وقته ندیدمت.» وقتی دیدم گرم کتاب خواندن است، خیلی مزاحمش نشدم. وقتی هم رسیدیم تهران همدیگر را بوسیدیم و خداحافظی کردیم.
امیر سرلشکر منصور ستاری، پانزدهم دیماه 1373 حوالی فرودگاه اصفهان همراه با جمعی از فرماندهان نیروی هوایی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
نظر دهید