دمی که مسیحایی بود
ذوق و شوق عجیبی برای گفتن دارد. هر خاطرهای را که با اشتیاق تعریف میکند، نکته دیگری به ذهن اش میآید و صمیمانه، به زبان میآورد. معتقد است روزهای دفاع مقدس، فرصتی بود برای دیدن و آموختن.
شناختن حضور شهید ستاری را یک فرصت میداند. فرصتی که اگرچه زود از دست رفته اما یادش هست. از تابلوی بزرگی میگوید که اتاق خوابش را تزیین کرد و منقش به چهره شهید ستاری است. تیمسار بهرام بیکمحمدی، خلبان تیزپرواز و از پیشکسوتان نیروی هوایی، در این گفتوگو از تجربه حضور در کنار فرمانده آسمانی نیروی هوایی میگوید:
نخستین گام آشنا شدن شما با تیمسار ستاری چگونه برداشته شد؟
من قبلا در پدافند بودم و ایشان هم یک کارشناس ارشد بود. دورادور از فعالیتهای ایشان مطلع بودم، ضمن اینکه از پرسنل رادار شنیده بودم که ایشان خیلی خوشبرخورد، دانشمند و آگاه در زمینه های مختلف بود. خدا خدا میکردم که ایشان را از نزدیک ببینم، اگرچه کم سن و سال نبودم و تجربه همراهی با فرماندهان دیگری را داشتم اما دیدن فرمانده، همیشه جزو افتخارات و به معنای واقعی لذت بردن است. دیدن ستاری و همصحبت شدن با ایشان شهدخاصی داشت، شیرینی خاصی همراهش بود، چرا که هر لغتش برای آدم درس بود. صدای ملایم و آرام، گفته هاییکه خاصیت اسید سولفوریک داشت یعنی اگر ده تا هواپیما میخورد زمین، توجهش را از دست نمیداد، بههم نمیریخت یا سگرمه هایش در هم نمیرفت. از کوره در نمیرفت. اگر میگفتند نصف کره زمین مال شما والله یک لبخند هم نمیزد. این از کجا نشأت گرفته بود؟ دانایی و اطلاعات این شخص ضمن تحصیلات عمومی و دانشگاهی، بسیار پرمعلومات بود. ته دلم نگران بودم با این دانشاش سؤالی بپرسد که نتوانم پاسخ دهم.
* از اولین حضور کاری یا عملیاتی در کنار شهید ستاری بگویید؟
قرار بود با همین هواپیمای خودمان در خدمت ایشان باشیم . دستور داده بودند مأموریتی از طریق جهاد خودکفایی یکسری به روزرسانیها و پرواز انجام شود. همهجا ناهماهنگی وجود داشته و دارد و طبیعی بود برخی افراد تمایل نداشته باشند اینکار به خوبی پیش برود. خود تیمسار ستاری اما ضرورت اینکار را میدانست.
به بچهها گفتم تیمسار ستاری افتخار دادهاند و قرار است برای کار حساب کتاب شده ای پرواز خاص روی دریا در خدمتشان باشیم. روزی که قرار بود برای اولین بار فرمانده نیرو را ملاقات کنیم، همه هیجانزده و مضطرب بودیم. من گفتم تیمسار ستاری مثل همه ما و یک آدم معمولی است، همان قند و چایی را میخورد که همه میخورند چرا اینقدر به خودتان سختی میدهید. اضطرابی داشتیم که از روی علاقه بود.
معمولا در هواپیماهای بزرگ و ارتشی افراد زیادی برای چک کردن موارد مختلف مثلا هیدرولیک، رفت و آمد دارند. شهید ستاری خیلی بیریا آمد سوار هواپیما شد. به خاطر دارم توضیحات دقیقی که درباره ویژگیهای کار میدادند، تا چه اندازه دقیق و نزدیک به چیزی بود که دنبال رسیدن به آن بودیم. کارمان را با حضور شهید ستاری انجام دادیم و برگشتیم.
در راه برگشت بندرعباس داخل ترمینال، ایشان بریفینگ را انجام داد. زیر بال هواپیما بین رادار هواپیما و جایی که فایبرکلاس است بحثی داشتیم. شهید ستاری با نوک خودکارش به بدنه هواپیما، جایی که نویز هواپیما و پلاستیک است زد. آن قسمت به دلیل زنگزدگی سوراخ شد. شهید ستاری به من گفت به نیروی دریایی بگو اگر دوسال است درباره ضرورت زنگزدایی میگوییم دلیلش این مشکل است. نکتهای را گوشزد کرد که کسی قبل از آن نگفته بود. توی دلم گفتم این همه فرمانده نیرو داشتیم که این چیزها را کمتر مورد توجه قرار میدادند، چطور حتی به فکر خلبانان خودمان هم نرسید این را چک کنیم. بینش فنی ایشان تا کجا بود که به این مسائل ریز و پیش پاافتاده هم دقت میکرد.
این اواخر من فرمانده و جانشین تیپ بودم که ایشان برای بازدیدی نزد ما آمدند. پس از پایان جنگ، بخش تاسیسات مهندسی، بلوکهای بسیار بزرگی درست کرده بود که مثل قوطی کبریت روی هم چیده میشد؛ آشیانهای درست میشد که هواپیمای سی130 داخل آن میرفت. به شهید ستاری گفتم تیمسار اگر اجازه بدهید حالاکه جنگ تمام شده است برای هواپیمای بزرگی مانند ایلوشین، هم این کار را انجام دهیم. شهید ستاری گفت کار سنگینی است؛ به من گفت برو و اینکار را انجام بده ولی جنس این بلوکها از بتون است. گفتم از شخص شما یاد گرفتهام کار نشد ندارد. شما به ما گفتهاید نمیشود و نمیتوانم معنا ندارد. ایشان پذیرفت. با حمایتی که شهید ستاری از این پروژه انجام داد، کار را بهخوبی تمام کردیم و به نتیجه رساندیم. مثال ایشان از باور به توانستن را به خوبی یادم است؛ ایشان گفت اگر ناخن های شما بلند شود حتی میتوانید کوههای البرز بسابید ولی عزم و اراده شما را میخواهد.
در گنجینه ذهنتان، از رفتار و برخورد شهید ستاری، چه مورد برجستهای را یادتان میآید؟
خاطرم هست که در همان سالها روزی، ابلاغ کردند بنا به دستور خود ایشان ماموریت خارج از کشور را انجام دهیم. ناهماهنگیهایی از سوی برخی از بخشهای نیرو صورت گرفته بود و بدون در نظر گرفتن الزامات، این مأموریت را به من ابلاغ کردند. خیلی نارحت شدم. سر و صدای من درآمد و آمپر چسباندم! چون صرفاً یک دستورالعمل داده بودند که برای مانور مرکب فردا رأس ساعت 5 صبح به پاکستان بروید. اما اینکه کجا میخواهیم برویم و چه کنیم را دقیق نمیدانستم. قبل از این ماجرا خدمت تیمسار ستاری رفتم، میدانست برای چه آمدهام. توضیحاتم را دادم و گفتم شرایط اینطوری است هواپیما اینطور است و شدنی نیست. همه حرفهایم را که زدم، فرمانده با همان آرامشاش به من گفت بیکمحمدی، دوست دارم بروی و آنچه راکه در شایستگی کشور است به نمایش بگذاری. گفت من میخواهم نه فقط تو، که که پرچم ایران باشد که روی این هواپیما پرواز میکند. نیایی بگویی یک روز بگویی باطریام نمیزند، هواپیمایم روشن نمیشود. حرفهای تیمسار ستاری به قدری نافذ بود و صدایش آرامشبخش بود که آرامم کرد.
* از پروژهها یا کارهایی که در کنار ایشان بودید، خاطرهای دارید؟
از ماجرای ساخت «سانابوی» بود که ارتباط من با تیمسار ستاری، نزدیکتر و جدیتر شد. سانابویها استوانههای سیاه هستند که وظیفه شناسایی دقیق اهداف زیرسطحی را دارد و در یک منطقه مشکوک به حضور زیر دریایی به کار میرود. می تواند توسط شناور سطحی چیزهای دیگری مانند ناوچه های اژدرافکن یا ضد زیردریایی هم شناسایی کند. کارش اینطوری است که وقتی هواپیما شروع به گشتزنی می کند و با تشخیص اختلالات مغناطیسی ناشی از برخورد پژواک سیستم سونار (که ارسال کننده آن در ناحیه دم هواپیما قرار دارد) و بازگشت آن جهت شناسایی بهتر، یک سانابوی را رها میسازد. این سانابوی، دقیقا وظیفه سونار را در سطح دریا به عهده دارد. سانابوی انعکاسات را به هواپیما بر میگرداند. دستگاهی به نام ایرتو ایروان (Air2airone) سیگنال را عین نوار قلب نشان میدهد.
من گفتم باید امکاناتی که مربوط به این هواپیما هست و آموزشاش را داریم باید عملیاتی و تاکتیکی شود. با چند تا بچه مسلمان جمع شدیم که هواپیمای ما که ماموریتش این است چرا نباید بتواند اما بعضی ها گفتند اگر آمریکا بداند که ما قوی تر هستیم ما را بیشتر تهدید میکند. تیمسار ستاری اما ایستاد و تمام قد حمایتمان کرد. یادم میآید قرار شد با دستور شهید ستاری را بسازیم که روی آب قرار میگرفت و در اراسل برخی اطلاعات به هواپیما کاربرد داشت. تیمسار ستاری میگفت بیکمحمدی حتی اگر 20 تا از این قطعهها را هم شکستی بشکن، ولی درست کن به کار را به جایی برسان. کار را آغاز کردیم.
به مرحلهای رسیدیم که باید قطعه را به آب میانداختیم و آنتن را در آب آزمایش میکردیم. این آنتن ارتباطی در آب کشتی، قورباغه، نهنگ، ماهی و امثال اینها را میگرفت و به هواپیما میداد. همه چیز به ظاهر درست شده بود اما کار نمیکرد. یک روز کتاب را جلویم گذاشتم گفتم خدایا این آنتن الان سیگنال میدهد اما چرا در آب جواب نمیدهد. دوران جنگ بود و هر لحظه برای ما حیاتی. در حین کار بودیم تیمسار ستاری با یک هواپیمای جت فالکن برای دیدن ما آمد.
با لهجه قشنگی گفت چهکار میکنید باباجان؟ گفتم باید این دستگاه راه بیفتد تا من زیردریایی را پیدا کنم. شهید ستاری از زیر بال هواپیما رد شد که برود. از خداوند متعال خواستم این دستگاه راه بیفتد. ما برای آزمایش، یک هواپیما را یک کیلومتر آنطرف گذاشته بودیم. آنتن از هواپیما بیرون آمد، توی آب رفت و جواب داد. از خوشحالی فکر کردم همسرم سهقلو پسر زائیده است!
نظر دهید