لانه کبوتران
پشتکار شهید ستاری در تامین نیازها و تجهیزات بومی برای پدافند هوای ارتش در دوران مدیریتشان مثال زدنی بود و برای پیگیری و تامین این نیازها معتقد بودند که اگر هشتاد بار هم به در بسته بخورند باز هم از تلاش درست بر نمی دارند.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهید ستاری، سروان فریدون دستگیر عالی از پشکسوتان عرصه هوایی و از کاربلدان این حرفه است به گونه ای که شهید منصور ستاری فرمانده نیروی هوایی ارتش به هیچ وجه حاضر به از دست دادن تخصص ایشان در پدافند هوایی نبود. سروان فریدون دستگیر عالی در خاطره ای نقل می کند:
در سال ۱۳۵۴ با وجود هواپیماهای پیشرفته در نیروی هوایی، مستشاران آمریکای هواپیمای دونفره جت آموزشی «تی - ۳۳» را از خدمت نیرو خارج کردند.
این هواپیماها سالها بلا استفاده در موزه و کنار باندهای پروازی افتاده و لانهٔ پرندگان شده بودند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و قطع رابطه با آمریکا، با هدف آموزش فن خلبانی در نیروی هوایی، دانشکده پرواز تأسیس شد. در دوران جنگ، با وجود تحریم تسلیحاتی ایران از سوی شرق و غرب، نیروی هوایی قادر به تهیه هواپیمای جت آموزشی برای دانشجویان خلبانی نبود. این کمبود در روند تعلیم دانشجویان محسوس بود.
با انتصاب تیمسار ستاری به فرماندهی نیروی هوایی، ایشان تصمیم گرفت این هواپیماها را پس از گذشت ۱۲ سال، دوباره به رده پروازی در بیاورند و از آنها برای آموزش دانشجویان خلبانی استفاده کنند.
تیمسار ستاری بررسی همه جانبه ای در نیروی هوایی نسبت به بازسازی این هواپیماها انجام داد و سرانجام روزی در شعبه موتور جت به سراغ بنده آمد. ایشان، موضوع بازسازی هواپیماهای «تی - ۳۳» را مطرح کرد و از من خواست که مسئولیت این کار را به عهده بگیرم. هواپیماها مدت دوازده سال در شرایط بد جوی قرار داشتند و تقریباً فرسوده شده بودند به همین دلیل بازسازی آنها ریسک بسیار بزرگی بود، چون جان خلبان مطرح بود و خسارات احتمالی در پی داشت. لذا با پیشنهاد ایشان موافقت نکردم.
تیمسار هشت بار پیش من آمد و پیشنهاد خود را تکرار کرد. دفعه آخری که آمد، گفت: دستگیر! هشت بار آمدم، جواب منفی دادی، اگر هشتاد بار هم جواب منفی بدهی باز هم خواهم آمد، با بررسی هایی که کردم، این کار فقط از دست شما پیشکسوتان بر می آید.
البته دلیل دیگری که باعث می شد، از انجام این کار اجتناب ورزم، وحشت از کمبود قطعه های این نوع هواپیما و عدم پشتیبانی به موقع بود. ضمناً نمی خواستم قولی به تیمسار بدهم که از عهده آن بر نیایم. تیمسار که احساس مرا درک کرده بود، گفت: در حال حاضر، نظام جمهوری اسلامی و این مملکت به فداکاری شما نیاز دارد. دستگیر! از بابت کار هیچ نگرانی نداشته باش! من در همه حال پشتیبان تو هستم و قول می دهم هر کاری که از دستم بر بیاید برای تو انجام بدهم.
چند دقیقه ای تیمسار صحبت کرد و آن چنان گفتارشان خوب و منطقی بود که جای هیچ گونه عذری را باقی نمی گذاشت. با توکل به خدا پذیرفتم. تیمسار در حالی که مرا در آغوش گرفته و می بوسید، گفت: می دانستم، بالاخره قبول می کنی.
اسامی تعدادی از پرسنل ورزیده و زبده نیروی هوایی را که قبلاً نسبت به کار آنها شناخت داشتم، به تیمسار دادم. ایشان ظرف ۴۸ ساعت، همه آنها - حتی کسانی که در شهرستانها بودند- را حاضر کرد و ما کار را شروع کردیم.
ابتدا تعدادی از این هواپیماها را توسط هلیکوپتر شنوک به محل آوردیم و کار بر روی اولین هواپیما آغاز شد. در ان زمان، عراق موشک باران تهران را آغاز کرده بود و ما مجبور بودیم برای آماده کردن هواپیما در
زمان مقرر تا نیمه های شب کار کنیم، ساعت سه بعد از نیمه شب به تنهایی در حال بستن ژنراتور بر روی موتور هواپیما بودم که ناگهان صدای نفس نفس زدن شخصی را پشت سرم احساس کردم.
وحشت کردم دیدم تیمسار ستاری است. سلام کردم.
گفت: خسته نباشی دستگیر! نگفتم تا این حد کار کنی که خودت را از پا بیندازی.
گفتم: قربان! مرد است و قولش. باید هرطور شده سر موقع هواپیما را حاضر کنم.
سپس پرسیدم: چه شده که تیمسار، این موقع شب به اینجا آمده اند؟ پاسخ داد: از دور دیدم چراغ قسمت موتور جت روشن است. گفتم: حتماً دستگیر مشغول کار است. آمدم به تو خسته نباشید بگویم و با هم چایی بخوریم.
تیمسار، روزهایی که در تهران بود حتماً به شعبه ما می آمد و کار را از نزدیک پیگیری می کرد. وقتی می آمد، می نشست و می گفت: دستگیر! یک چایی بده بخوریم.
حضور تیمسار در کنار پرسنل حرکت خوبی بود و آنها را نسبت به ادامه کار دلگرم می کرد. گاهی اوقات، ایشان قطعه ای را که کم داشتیم نمونه آن را می دید و چند روز بعد تعدادی از آنها را از انبارهای نیروی هوایی پیدا می کرد و برای ما می فرستاد. چند روز قبل از اینکه موتور هواپیما را آزمایش کنیم، دستگاه آزمایش کننده موتور، در یک بمباران هوایی منهدم و کار برای ما مشکل شد.
تیمسار نگران بود. گفت: دستگیر! چه کار خواهی کرد؟ قبلا در این زمینه با همکارانم مشورت کرده بودم. لذا به تیمسار گفتم: کار را انجام خواهم داد. شما نگران نباشید! پرسید: چطور؟ گفتم: هواپیما را از قسمت دم جدا می کنم و موتور را بر روی هواپیما آزمایش می کنم.
تیمسار پرسید: این کار خطرناک نیست؟
گفتم: خیر.
مسئولین به ایشان گفته بودند که این کار شدنی نیست، لذا تیمسار به حرف من شک داشت و گفت:
شما مجدداً این موضوع را بررسی کنید و نتیجه را به من اطلاع دهید.
گفتم: قربان! من بررسی کرده ام، این کار شدنی است.
ایشان گفت: پس موفق باشید!
بلافاصله دستور ساخت قطعاتی که برای آزمایش موتور لازم بود، را به قسمتهای مربوطه دادم و در سیم کشی هواپیما نیز تغییراتی بوجود آوردیم.
تیمسار ستاری و تعدادی از فرماندهان در پای هواپیما حضور داشتند. موقع روشن کردن موتور، دلهره عجیبی به من دست داده بود. زیرا پس از سیزده سال این کار می خواست انجام شود.
تیمسار گویا متوجه حالت من شد. آهسته گفت: دستگیر! نگران نباش. ما توقع زیادی نداریم.
موتور را نصب کردم و با توکل بر خداوند، داخل کابین هواپیما شدم. پس از چکهای لازم، کلید استارت را زدم. به حول و قوه الهی موتور هواپیما به صدا در آمد و روشن شد. با شنیدن صدای موتور، تمام کسانی که آنجا حضور داشتند خوشحال شدند و با تکان دادن دست، شادیشان را به من ابراز می کردند.
پس از اطمینان لازم از کار کرد موتور، وقت آن رسیده بود که هواپیما را برای پرواز آماده کنم.
اولین مرحله آزمایش قبل از پرواز، دوانیدن سریع هواپیما بر روی باند پروازی بود. فکر کردم اگر قرار است در این مرحله برای کسی اتفاقی بیفتد، بهتر است که آن فرد، خود من باشم. لذا به تیمسار ستاری و تیمسار رستمی (جانشین ایشان) پیشنهاد کردم که اجازه دهند، این کار را خودم انجام دهم.
فردای آن روز در حضور تیمسار و تعدادی از فرماندهان، هواپیما را وارد باند پروازی کردم و به ابتدای باند رفتم. مدت ۴۵ دقیقه با موتور روشن آزمایشهای لازم را بر روی هواپیما انجام دادم. در این مدت ستاری لحظه ای آرام و قرار نداشت. مرتب دستهایش را به هم می مالید و منتظر بود که نتیجه چه خواهد شد. ایشان از شوقی که داشت از جمع فرماندهان دور شد و به نزدیکی شانه خاکی باند آمد.
من پس از تماس با برج مراقبت، در جا، گاز موتور را زیاد کردم. با رها کردن ترمز، هواپیما با سرعتی زیاد بر روی باند به حرکت درآمد. سرعت آن به قدری زیاد بود که چرخ جلو از زمین بلند شد. به انتهای باند که رسیدم، دور زدم و برگشتم. هنوز از کابین پیاده نشده بودم که تیمسار با دست به من اشاره کرد: چه شد؟ با نشان دادن انگشت شصتم، موفقیت کار را اعلام کردم.
تیمسار از خوشحالی دستهایش را به هم گره کرده بود و برای من به علامت پیروزی تکان می داد. همان روز دستور داد پنج گوسفند برای رفع خطر قربانی کنند.
هواپیما آماده شده بود، ولی انتخاب خلبانی که جرأت و جسارت آن را داشته باشد تا برای اولین بار با این هواپیما پرواز کند، کار بسیار مشکلی بود.
تیمسار فقید، علی پور که در جوانی با این نوع هواپیما پرواز کرده بود، داوطلب شد تا این پرواز مهم را انجام دهد. پس از چند روز آموزش و کار با دستگاه های مختلف هواپیما، همه چیز برای پرواز آزمایشی مهیا شد.
به علت کوتاه بودن طول باند، هواپیما را برای پرواز توسط هلیکوپتر «شنوک» به فرودگاه مهرآباد منتقل کردند.
آن روز همه چیز به خوبی پیش می رفت. لحظه ورود هواپیما به ابتدای باند، نفس همه دست اندرکاران در سینه هایشان حبس شده بود و هیچ کس را یارای حرف زدن نبود. من صدای ضربان قلبم را می شنیدم که هر لحظه تندتر می شد و گویی می خواست از سینه ام بیرون بپرد.
همه نگاه ها به سوی هواپیما دوخته شده بود و این لحظه برای من و دوستانم لحظه سرنوشت سازی بود. پس از تماس با برج مراقبت مراقبت، هواپیما با سرعت زیاد روی باند حرکت کرد، ولی ناگهان موتور از دور افتاد و هواپیما به رمپ پروازی بازگشت.
من به گمان اینکه موتور هواپیما اشکال دارد، در یک لحظه فشارم بالا رفت و حالم به هم خورد. خواستند مرا به بیمارستان ببرند، ولی امتناع کردم. می خواستم ببینم عیب چه بوده است. پس از بررسی متوجه شدیم که خوشبختانه عیب از سرعت نمای هواپیما بوده و موتور اشکالی نداشته. پس از رفع عیب مجدداً هواپیما آماده پرواز شد.
این بار، جناب علی پور، هواپیما را از زمین بلند کرد، ولی به علت عدم اطمینان تا مسافت زیادی با ارتفاع کم، بر روی باند پرواز می کرد تا اینکه از نظرها ناپدید شد. خلبان، هواپیما را به منطقه از پیش تعیین شده برده بود و آزمایش های لازم را بر روی آن انجام داده بود. پس از گذشت چند دقیقه، هواپیما بر روی آسمان فرودگاه مهرآباد ظاهر شد.
بچه ها با دیدن آن غریو شادیشان به هوا بلند شد و هر کس، دیگری را در آغوش می گرفت و تبریک می گفت. هواپیما قبل از نشستن بر روی باند در جلو بچه ها مقداری عملیات آکروباسی انجام داد و سپس صحیح و سالم به رمپ پروازی بازگشت. جناب علی پور وقتی که از کابین پایین آمد، تمام لباسشان خیس عرق شده بود.
جلو رفتم و ایشان را در بغل گرفتم و گفتم: جناب سرهنگ! نه به آن بلند شدن - که به کندی انجام شد- و نه به این آکروباسی که انجام دادید.
در جوابم گفت: حقیقتش اول اطمینان لازم را نداشتم، ولی پس از مقداری پرواز مطمئن شدم و خواستم با این عملیات آکروباسی خستگی را از تن شما در بیاورم.
بعد از این پرواز بر اثر فشار روحی که بر من وارد شده بود، مرا به بیمارستان بردند و پس از مقداری مراقبت های پزشکی و استراحت، حالم بهبود یافت.
در حال حاضر تعداد زیادی از این هواپیماها بازسازی شده اند و دانشجویان خلبانی با آنها پرواز می کنند. من این موفقیت را مرهون حمایت و راهنمایی شهید ستاری می دانم.
امیرسرلشگر منصور ستاری در 15 دی ۱۳۷۳ در سانحه سقوط هواپیما در نزدیکی فرودگاه اصفهان به همراه تعدادی از افسران بلندپایه نیروی هوایی و همرزمان اش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پایان پیام/
نظر دهید