همواره به خدا توکل کن

  • 1399/02/09 - 10:25
  • تعداد بازدید: 1658
  • زمان مطالعه : 5 دقیقه

همواره به خدا توکل کن

درون کابین نشسته بودیم و مهندسان پرواز و پرسنل فنی سرگرم مقدمات کار جهت راه اندازی سیستمها برای شروع پرواز ما بودند که یکی از پرسنل از پلکان هواپیمای من بالا آمد. کاغذی به دستم داد که در آن نوشته شده بود: سید! امروز شما لیدر دسته هستی.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی شهید ستاری، سرهنگ خلبان سید محمد تقی فاضلی از همرزمان شهید مصطفی اردستانی خلبان تیزپرواز نیروی هوایی ارتش و یار شهید منصور ستاری است. ایمان و توکل شهید اردستانی همچون دیگر خدومان دفاع مقدس مثال زدنی بود و در همین رابطه سرهنگ فاضلی خاطره‌ای دارد که خواندنی است:


 


«سال ۱۳۶۴، در ست دوازده بهمن بود. هنگام نماز ظهر فرا رسید. بانگ اذان از بلندگوهای پایگاه امیدیه در فضا آکنده شد. طبق معمول هر روز، در محل نمازخانه گردان حضور یافتیم. مكبر ندا سرداد: قد قامت الصلوة! قد قامت الصلوة!


قامت بلند و پرصلابت قهرمان جنگ، پیشا پیش صفوف جماعت، چنان حالت خضوع به خود گرفته بود که هر بیننده ای را تحت تأثیر قرار می داد. خلبانان گردان شکاری یکی پس از دیگری در صفوف نماز جماعت جای گرفتند تا نماز ظهر و عصر آن روز را اقامه کنند.


نماز ظهر خوانده شد. شخصی وارد نماز خانه شد و یکراست به طرف شهید اردستانی رفت و در گوش او چیزی گفت. نگاهش به صفوف نماز کشیده و لحظه ای در دیدگان من دوخته شد. از نگاه معنادارش فهمیدم که باید مأموریتی پیش آمده باشد و «حاج مصطفی» دنبال همسفر می گردد.


نماز عصر نیز تمام شد. من که از نگاه او متوجه شده بودم، حاجی با من کار دارد، به طرفش رفتم. دستم را گرفت و در کنار خودش نشاند. گفتم: حاجی خیره!


- ان شاء الله که خیره، سید آماده شو بریم.


- مأموریت کجاست؟


در اتاق توجیه به شما می گویم.


مأموریت، آن سوی اروندرود، بین خسرو آباد و شهر فاو بود. باید تجمع نیروهای عراقی را بمباران می کردیم.


از چند روز پیش، من و سروان بالازاده با شهید اردستانی بر سر اینکه به ما اجازه بدهد تا لیدر دسته باشیم، بحث می کردیم. اما حاجی اصرار داشت تا چند مأموریت دیگر به عنوان شماره ۲ انجام وظیفه کنیم تا خوب به منطقه آشنا شویم. .


آن روز، طبق معمول، شهید اردستانی لیدر دسته پروازی بود. من که شماره 2 بودم و با بودن حاجی احساس امنیت می کردم، با اتکا به مهارت و جسارت ایشان، نقشه درست و حسابی برای این مأموریت تهیه نکردم.


مسیر پروازی ما از جنوب بندر امام و سه راهی رودخانه بهمن‌شیر به سوی هدف بود. قدم زنان تا آشیانه رفتیم و به وارسی هواپیماها پرداختیم. درون کابین نشسته بودیم و مهندسان پرواز و پرسنل فنی سرگرم مقدمات کار جهت راه اندازی سیستمها برای شروع پرواز ما بودند که یکی از پرسنل از پلکان هواپیمای من بالا آمد. کاغذی به دستم داد که در آن نوشته شده بود: سید! امروز شما لیدر دسته هستی.


من که از این کار حاج مصطفی سخت غافلگیر شده بودم، چاره ای جز پذیرش نداشتم. زیرا خود به دفعات از ایشان خواسته بودم که اجازه بدهد لیدر بودن را تجربه کنم، ولی نمی دانستم که چنین غافلگیر خواهم شد. همان‌گونه که گفتم، خود را برای رهبری دسته پروازی آماده نکرده بودم، به نقشه مسیر و نشانه ها و ... زیاد توجه نداشتم، چون در بال شهید اردستانی پرواز کردن، آرامش و امنیتی خاص به انسان دست می‌داد، تا حدودی خود را از این گونه امور بی نیاز حس می‌کردم. (هر چند که اشتباه بود و شاید این غافلگیری من توسط حاجی، بیرون آوردن من از این حالت بود که باید در هر ماموریت، با دید باز پرواز کرد و اول به خدا و سپس به آموخته ها و دستورالعمل‌ها متکی بود.)


به هر حال مجبور شدم به دستگاه «INS»1 بیشتر اعتماد کنم و همین مرا کمی به شک می‌انداخت. گاهی در تصمیم‌گیری‌ها چنان مردد می‌شدم که با نگاهم از شهید اردستانی کمک می‌خواستم تا از حالت شک و دودلی بیرون بیایم.


ایشان نیز با اشاره سر، درست بودن مسیر را تایید می کرد و همین امر اعتماد به نفس مرا دو چندان می کرد.


به محل مورد نظر برای بمباران رسیدیم. زمان رها کردن بمب‌ها رسیده بود. اقدام به بمباران کردم، ولی از ۵ بمبی که همراه داشتم، تنها بمب ۲۰۰۰ پوندی مرکزی رها شد و چهار بمب ۷۵۰ پوندی که در زیر بال‌های هواپیما قرار داشتند، رها نشدند. در این موقع شهید اردستانی از طریق رادیوی هواپیما فریاد زد: سید! مواظب باش، بمب‌هات نرفته، دوباره بزن!


من که با شنیدن این خبر، گیج شده و تا حدودی تسلط بر اعصابم را از دست داده بودم، با عجله، چند بار دكمه رها کننده بمب ها را فشردم، ولی هیچ تأثیری نداشت. بر اثر موقعیتهای خطرناک، ممکن است بدیهی‌ترین امور از ذهن انسان محو شود. از این رو مانده بودم که با این بمبهای رها نشده چه کار کنم. امکان بازگشت و نشستن با این حالت برای هواپیما بسیار خطرناک بود و ممکن بود بر اثر برخورد چرخهای هواپیما و ایجاد جرقه‌ای، هواپیما به کوهی از آتش مبدل شود.


در حالی که با افکار مغشوش و آشفته دست و پنجه نرم می‌کردم، صدای اطمینان‌بخش حاج مصطفی بار دیگر در رادیوی هواپیما طنین انداخت. او خونسرد و آرام گفت: سید جان نگران نباش! «تی هندل» را بکش!


مثل کسی که گمشده با ارزشی را یافته باشد، از این تذکر حاجی به وجد آمدم و دستم را به سمت تی هندل بردم و آن را کشیدم. بمب‌ها رها شدند و گویی بدن من نیز از زیر بار سنگینی که مدت‌ها بر دوشم بود رها شد.


 تازه فهمیدم که لیدر دسته بودن چه مسئولیت سنگینی است. آن روز به سلامت به پایگاه بازگشتیم و در هنگام ارائه گزارش مأموریت، شهید اردستانی چنان از رهبری خوب و قدرتمندانه من سخن گفت که شرمسار ایشان شدم. می‌دانستم او برای این‌که اعتماد به نفسم را از دست ندهم، این کار را کرد.


بعد از ارائه گزارش دستش را روی شانه‌ام گذاشت و با مهربانی گفت: سید انشالله موفق باشی، همواره به خدا توکل کن!»


 


امیرسرلشگر منصور ستاری فرمانده نیروی هوایی ارتش و شهید مصطفی اردستانی معاون عملیات نیروی هوایی در 15 دی ۱۳۷۳ در سانحه سقوط هواپیما در نزدیکی فرودگاه اصفهان به همراه تعدادی از افسران بلندپایه نیروی هوایی و همرزمان اش به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.


 


 


 


1. دستگاه INS : دستگاه ناوبری: دستگاهی است که خلبان به وسیله آن جهت و موقعیت هواپیمای خود را می‌یابد.


2. تی هندل؛ دستگیره ای در داخل کابین که به شکل T با کشیدن آن کلیه بمب‌های زیر هواپیما رها می‌شود.


 


پایان پیام/

  • گروه خبری : عمومی,برگزیده ها,زندگی نامه
  • کد خبر : 317
کلمات کلیدی

نظرات

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

نظر دهید