ماجرای ماسک و «منصور»
گفت تو رانندهای و بهتر است ماسک داشته باشی. سریع برو ولی عجله نکن، هرچه خدا بخواهد همان میشود.
«من در طول دورانی که در معیت امیر سرلشکر شهید منصور ستاری بودم، نکات ارزشمندی از ایثارگری این شهید دیدم که همیشه در ذهنم ماندگار شده و هیچ وقت فراموش نخواهم کرد.
خاطرم هست در زمان عملیات خیبر، قرارگاه رعد، یک سایت موشکی را برای پشتیبانی از نیروهای خودی در جزایر مجنون مستقر کرده بود. یکی از روزهای ابتدایی شروع عملیات، به ما اطلاع دادند عراق سایت را بمباران شیمیایی کرده . به اتفاق شهیدستاری که جانشین شهیدبابایی در قرارگاه رعد بود، به طرف این سایت حرکت کردیم.
آن روز سریع خودمان را به سایت رساندیم. خوشبختانه بمباران در حاشیه سایت بود و محیط سایت اندکی آلوده شده بود. گشتی زدیم و برگشتیم. اما بمباران شیمیایی دشمن تمامی نداشت. عملیات خیبر در اسفندماه۱۳۶۲شاهد اولین حمله گسترده عراق با بمب شیمیایی بود. موقع برگشت به تعدادی از نیروهای جهادسازندگی زنجان برخوردیم که برای جلوگیری از ورود آب، مشغول زدن خاکریز دور سایت بودند. پیرمردی به ما دست تکان داد و ما هم خسته نباشید گفتیم. در همین لحظه توپخانه دشمن دوباره شروع به بمباران شیمیایی منطقه کرد.
من و شهید ستاری سریع ماسکهایمان را زدیم، ولی پیرمرد ماسک نزد و همانطور مشغول به کار شد.ستاری سریع از ماشین پیاده شد.اول فکر میکرد پیرمرد متوجه بمباران شیمیایی نشده و میخواست او را با خبر کند.اما وقتی فهمید آن بنده خدا اصلا ماسک ندارد، درنگ نکرد و ماسک خودش را به او داد. وقتی خواستم ماسک خودم را به ستاری بدهم قبول نکرد.
گفت تو رانندهای و بهتر است ماسک داشته باشی. سریع برو ولی عجله نکن، هرچه خدا بخواهد همان میشود. بعد از رسیدن به قرارگاه، حال ایشان به هم خورد و تحت مراقبتهای پزشکی قرار گرفت و ظاهرا کمی بعد بهبود یافت اما عوارض ناشی از مجروحیت شیمیایی تا سالها بعد ستاری را میآزرد.
سه سال بعد از اتمام جنگ در سال۱۳۷۰ کسالتی برای ایشان پیش آمد و تحت مراقبتهای پزشکی قرار گرفت. وقتی برای ملاقات به بیمارستان رفتم، پرستار میگفت حال تیمسار به زودی خوب میشود و از تزریقهای پی در پی و بوی داروها راحت میشود.اما ایشان لبخند زد و گفت:شامه من سالهاست که از استشمام هر بویی معذور است. همان جا بود که فهمیدم ایشان از زمان شیمیایی شدن در عملیات خیبر،حس بویاییاش را از دست داده است.»
نظر دهید