لحظههای پراضطراب
گاهی لازم است در لحظه تصمیمهایی با بیشترین سرعت و کمترین درنگ گرفته شود. دوران جنگ، مملو بود از این لحظهها. لحظههایی که دلهره و اضطراب امان میبرید و قدرت تصمیمگیری آنی و توأمان صحیح را مختل میکرد. اما این هنر مردان جنگ بود؛ اینکه بتوانند تصمیمهای سرنوشتساز را در لحظه بگیرند.
امیر سرتیپ علی غلامی که خود از پیشکسوتان نیروی هوایی است، درباره این روحیه در بسیاری از فرماندهان روایتهایی خواندنی دارد. او از روزهایی میگوید که شهید مصطفی اردستانی در کوران عملیات والفجر8 تصمیمی را در اوج لحظات اضطرابآلود میگیرد:
«عملیات والفجر ۸ در منطقه جنوب آنقدر سریع و بی امان بود که در اندک زمانی، نیروهای ایرانی از اروندرود گذشته و جزیره فاو را به تصرف خود در آوردند. نیروهای ما، در آن طرف رودخانه مواضع خود را تحریم کردند و نیروهای عراقی هم برای باز پس گیری این جزیره مهم، ضد حمله سنگینی را تدارک دیده بودند،
یک هفته ای از انجام عملیات گذشته بود که هوا متلاطم شد، ابر سیاه رنگ همه جا را پوشانده بود و باران، تمام منطقه را زیر شلاق خود گرفته بود. ساعت ۸ صبح نیروهای عراقی ضد حمله ای را آغاز کرده بودند و در حدود ساعت ۱۰۵ صبح بود که خبر رسید، نیروهای دشمن در میانه سد دفاعی ما رخنه کرده و توانسته اند از نقطهای نفوذ کنند. وضعیت فوق العاده خطرناکی برای نیروهای خودی در خط مقدم ایجاد شده بود، مسئولانی که در قرارگاه زمینی اقرارگاه شهید همت) بودند با اصرار زیادی درخواست می کردند که نیروی هوایی، هواپیما بفرستد و نوک حمله آنها را بکوبد.
در آن زمان، من به انفاق شهید بابایی و شهید اردستانی در قرارگاه رعده در پایگاه امیدیه بودیم. شهید بابایی - که مسئولیت عملیات نیرو را عهده دار بود و در مقابل پافشاری مسئولان قرارگاه می گفت: در این شرایط بد جوی اصلا چنین امری ممکن نیست
هر چه آنان اصرار می کردند، شهید بابایی در جواب می گفت: احتمال اینکه هواپیما در این شرایط جوی سانحه ببیند خیلی زیاد است، نمی توانیم و خطری را بپذیریم.
شهید اردستانی که شاهد مکالمه بود، آمادگیاش را برای انجام این مأموریت اعلام کرد. ولی شهید بابایی مخالفت میورزید. نقشه روی میز پهن شده بود و شهید بابایی همان طور که نگاهش به نقشه بود با تلفن نیز صحبت می کرد. حدود چند دقیقهای مکالمه ادامه داشت که یک لحظه نگاه شهید بابایی در نگاه یار و همرزم همیشگیاش حاج مصطفی اردستانی دوخته شد علیرغم اینکه موافق نبود، ولی چون اصرار مسئولان بیش از اندازه بود، با نگاهش اذن مأموریت را به شهید اردستانی داد. حاج مصطفی بلافاصله خارج شد و به سمت آشیانه هواپیما رفت.
در همین موقع، هواپیما از آشیانه خارج شد و با سرعت به سوی باند پروازی خزید. شهید بابایی همان طور با پای برهنه بیرون آمد و در رمپ پر وازی هواپیما را نظارهگر شد و با حالتی عجیب و مضطرب در آن هوای بارانی روی زمین نشست.
من گفتم جناب بابایی! اینجا خیس می شوی، برویم داخل قرارگاه، ان شالله که اتفاقی نمیافتد. مضطرب و نگران گفت: نمیتوانم داخل قرارگاه طاقت بیاورم. مصطفی رفت! مصطفی از دست رفت!
من هم در کنار شهید بابایی در آن هوای بارانی، حدود ۲۰ دقیقه زیر شلاق باران ایستادم. تا اینکه صدای هواپیمایی به گوشمان رسید، گفتم فکر کنم حاج مصطفی برگشت با خوشحالی گفت: - آره خودشه!
بعد از نشستن هواپیما روی باند به سوی آشیانه آمد. شهید اردستانی از هواپیما پیاده شد و جناب بابایی رو کرد به جناب اردستانی و گفت: - آخر کار خودتو کردی! حالا بگو ببینم عملیات چطور انجام شد؟ تبسمی کرد و گفت بهتر از این نمی شد. محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد.»
امیر سرلشکر مصطفی اردستانی 15 دیماه 1373 همراه با شهید منصور ستاری و جمعی از فرماندهان نیروی هوایی نزدیک فرودگاه اصفهان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پایان پیام/
نظر دهید