در منظر فرزند
شبنم ستاری فرزند امیر سرلشکر منصور ستاری فرمانده آسمانی نهاجا، از ویژگیهای پدر و ارتباطش با او میگوید.
شهادتش غیرمنتظره بود
شهید سرلشکر منصور ستاری متولد 1327 شهرستان ورامین بود و او در سال 1346 با پایان یافتن تحصیلات متوسطه وارد دانشکده افسری شد و پس از پایان دوران آموزش به درجه ستوان دومی نائل شد. سال 1350 برای گذراندن دوره عملی کنترل رادار، راهی کشور آمریکا شد و پس از یک سال به ایران بازگشت و به عنوان افسر شکاری نیروی هوایی مشغول به کار شد.
3 سال بعد یعنی در سال 1354 در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته برق و الکترونیک پذیرفته شد، اما با شروع جنگ تحمیلی در حالی که بیش از چند واحد به پایان تحصیلات دانشگاهی اش باقی نمانده بود، دفاع از میهن را ترجیح داد و تحصیل را رها کرد. سرانجام در سال 1365 به عنوان فرماندهی نیروی هوایی ارتش معرفی شد و تا هنگام شهادت عهدهدار این امر خطیر بود و سرانجام این انسان خلاق و مشتاق پس از گذراندن 46 بهار پربار در سال 1373 به دیدار یار شتافت. این شهید 4 فرزند به نامهای دکتر ستاری فرزند پسر ایشان رئیس اسبق سازمان بهینهسازی مصرف سوخت، دکتر شبنم ستاری، پزشک متخصص زنان، دکتر سحر ستاری، دندانپزشک و خانم مهندس ستاری، فوقلیسانس مهندسی کامپیوتر از دانشگاه تهران هستند. برای این که با افکار این شهید بزرگوار آشنا شویم پای صحبتهای فرزند ارشد این شهید دکتر شبنم ستاری مینشینیم.
با توجه به این که فرزند ارشد شهید ستاری هستید، میخواهیم از خاطراتتان در مورد این شهید برای ما بگویید.
پدرم نسبت به من نظارت بیشتری داشتند چون فرزند اول ایشان بودم و دوران مدرسه من از پیش از انقلاب و جنگ شروع شد. اما بعد از شروع جنگ این نظارت قطع شد. در اصل ما ایشان را از همان روزها از دست دادیم. شاید اگر جنگ پیش نمیآمد کمتر متوجه میشدیم که فرزند یک نظامی هستیم و پدر ما مسوولیتهای سنگینی برعهده دارد. در آن دوران همیشه منتظر خبر بدی از ایشان بودم. البته خیلی ناگوار است که یک کودک دبستانی هر زمان به این فکر باشد که پدرش را از دست خواهد داد.
از پدر کمتر خبر داشتیم، ایشان هیچ وقت اسرار نظامی را در خانه بازگو نمیکرد و تنها خبر عملیاتها را از طریق رادیو و تلویزیون متوجه میشدیم. عملیات هم که تمام میشد منتظر بودیم که یا ایشان به خانه بیایند یا خبری از ایشان بیاورند.
آنچه از پدرم به یاد دارم آن است که با جان و دل و اخلاص به ماموریت میرفت و هیچ کار دیگری برایشان اولویت نداشت. حتی خاطرم هست که مادر از حج مراجعت کرد و پدر ماموریت بود و نتوانست به استقبال ایشان برود. البته ما هم سعی میکردیم در شرایطی که قرار داشتیم در کنار پدر باشیم و مادر هم از ما 4 فرزند که در سنین و شرایط مختلف بودیم، از نظر درسی و احساسی در کنار مسوولیتهای خانه به خوبی از ما نگهداری کنند.
مهمترین خصوصیت پدرتان چه بود؟
پدر من انسان بسیار فعالی بودند و همیشه تصورم بر این است که چطور میتوانم این قدر فعال باشم. شاید میدانستند که طول عمرشان زیاد نخواهد بود. برای ایشان 24 ساعت، به اندازه 48 ساعت ارزش داشت و استفاده میکردند.
پدرم در کارهای منزل بسیار دخیل بودند، به طوری که تمام کارهای تاسیساتی منزل را انجام میدادند، لولهکشی، برقکشی و نقاشی ساختمان تا کارهای جزییتر حتی کاغذ دیواری خانهمان را پدر انجام میدادند.
موکت کردن منزل و نجاری همه را خودشان انجام میدادند. ایشان تابلو نقاشی هم کشیدهاند که آخرین تابلو نقاشی ایشان بعد از شروع جنگ تا زمان شهادت نیمهکاره باقیماند. شاید هر کدام از این هنرهایی که نام بردم نیاز به کلاس و آموزش داشت ولی ایشان با اعتماد به نفس و بدون گذراندن دورههای آموزشی این کارها را انجام میدادند، همه اینها از خودباوری بالای ایشان نشات میگرفت همین خصوصیت در زمان جنگ با شجاعت و رشادت در مدیریت نشان دادند. تا جایی که میدانم و شنیدهام که خیلی از ابتکارهای ایشان در دانشگاههای جنگ تدریس میشود.
باید بگویم، آن چیزی که در قالب بسیار بزرگ به عنوان شجاعت میشناسیم من در قالب کوچک به عنوان کودک در شخصیت پدرم به عنوان شجاعت میدیدم.
ایشان بیشتر آنچه که میدانستند خودآموز بود، در منزل همیشه مشغول کاری بودند یعنی یا درحال نجاری یا نقاشی و به کارهای دیگر میرسیدند و در کنار این مسائل جوابگوی تمام افراد آشنا و فامیل هم بودند. زمانی که فصل امتحان میشد، منزل ما شلوغ بود در مقاطع مختلف اشکالات و مسائل خود را از طریق پدرم حل میکردند. چون ایشان رشته برق و الکترونیک در دانشگاه تهران را گذرانده بودند ولی با شروع جنگ درس را رها کردند. حتی بعد از جنگ دوستانشان بدون اطلاع، ایشان را در دانشگاه ثبت نام کردند ولی پدرم نپذیرفتند چون مسوولیت بزرگی را برعهده داشتند.
در زمان تصدی سمت خود چطور بودند؟
شهید ستاری در تمام سمتهایی که بودند امکان تحصیل را برای تمام همردهایهای خود فراهم میکردند. ایشان اعتقاد داشتند که به دانش بسیار بالایی نیاز دارد و باید به دانش روز متکی باشد. خودشان هم در مراحل مختلف کاری دانش به روزی داشتند بخصوص آن زمان که اینترنتی در کار نبود و از نظر اطلاعاتی و اقتصادی در تحریم بودیم ولی ایشان اطلاعات به روزی داشتند که در مسافرت به کشورهای دیگر همه فرماندهان آنها را به تعجب وامیداشتند. این دانستن مشروط بر این است که مطالعه بالایی داشته باشد. در دوران تحصیل هر وقت که از خواب بلند میشدم تا درس بخوانم میدیدم که چراغ اتاق کار پدر روشن است و ایشان مشغول مطالعه هستند.
همیشه به دنبال راه حل میگشتند و هیچ وقت احساس شکست نمیکردند و باور داشتند که خواستن توانستن است. خیلی از تحقیقاتی که در زمان فرماندهی ایشان انجام شد برگرفته از دست نوشتههای ایشان است.
ایشان درزمان حضورشان در نیروی هوایی دید چند جانبه داشتند. به همه چیز توجه میکردند. اولین هواپیمایی که در ارتش ساخته شد، در زمان فرماندهی ایشان بود. آن موقع به این باور رسیدیم که در کشور میتوان هواپیما ساخت. تاریخچه نیروی هوایی در زمان ایشان نوشته شد و 3 فیلم سینمایی در زمان ایشان ساخته شد و بارها و بارها فیلمنامه را روی میز ایشان میدیدم با این همه کار فیلمنامهها را میخواندند. فیلم دایره سرخ آخرین فیلمی بود که ساخته شد. با وجود همه این فعالیتها هیچ جا اسم و نام ایشان را نمیبینیم چون به دنبال شهرت نبود و تنها آرزویشان این بود که بتواند خدمت کند. مسائل رفاهی پرسنل شان بسیار برای ایشان مهم بود. فروشگاههای رفاهی شمس که مخفف نام ایشان است و بعد از شهادت این نام بر فروشگاهها اطلاق شد. ایشان فکر میکردند که با رفاه میتوانند پرسنل نیروی هوایی را به کار راغبتر کرده و تمرکز آنها روی مسائل دیگر نباشد.
خاطرهای که از زمان کودکی از پدرتان به یاد دارید، برای ما بگویید؟
اولین میز تحریر من را پدرم ساخت یا مثلا اولین آتاری را پدرم برایم ساخت این برای من بسیار لذتبخش بود. آن زمان رایج نبود که چنین چیزی در خانه داشته باشیم.
مدرسه تیزهوشان میرفتم و جهشی درس خوانده بودم و خیلی پیگیر من بودند. به همراه پدر به مدرسه میرفتیم هر روز صبح او به دانشگاه میرفت و من را به مدرسه میرساند و در راه درس و جدول ضرب تمرین میکردیم.
در زمان جوانی چطور؟
خاطرهای که از ایشان به یاد دارم این بود که در نزدیک زمان شهادت پدرم نامزد کردم و یادم است که با پدرم درباره مهریه سوال کردم، پدر خیلی جالب بود که پدر سوال کردند که میدانید مهریه مادرتان چقدر است گفتم: نه! نمیدانم. گفتند: مهریه مادر شما فلان قدر است. در آن زمان مهریه مادر شما بسیار بالا بود ولی الان این رقم ارزش دارد. تا حالا دیدید که در این مورد در خانه صحبتی کنیم. پس مهریه کم ارزشترین چیزی است که وجود دارد. ما اصلا در مورد مهریه صحبتی نداریم و اصلا صحبتی در مورد این مساله سوالی نشد.
خبر شهادت شهید ستاری را چطور به شما دادند؟
خبر شهادت ایشان غیرمنتظره بود با این که سالها منتظر این خبرها بودیم. ازدواج رسمی نکرده بودیم و ابتدا خبر شهادت را به همسرم داده بودند. از من پرسیدند که از دفتر پدر آمدهاند تا من را به آنجا ببرند اشکالی ندارد؟ سوال کردم، شما فکر نمیکنید که اتفاقی برای پدر افتاده باشد؟ همسرم گفتند که فکر نمیکنم اگر این طور بود به ما میگفتند.
از طرفی به مادر هم گفته بودند که پدر در راه سفر تصادفی داشتند، ایشان الان در بیمارستان هستند، در همین گیر و دار خبر شهادت ایشان را از رادیو شنیدیم. چون کسی نتوانست خبر شهادت را مستقیم به ما بدهد.
ایشان درباره نسل آینده صحبتهایی داشتهاند، شما فرازهایی از صحبتهای ایشان را برای ما بگویید.
پدر هیچ وقت از رفتن صحبت نمیکرد چون به قدری با انرژی مثبت صحبت میکردند که اجازه نمیدادند که این تفکر در ذهن ما ایجاد شود. اما بیشترین چیزی که از ما انتظار داشتند این بود که انسانهای صادق و مخلص و سعی کنیم تا جایی که میتوانیم در خدمت مردم باشیم.
ایشان با مردم بودن را بیشتر میپسندیدند. همیشه تاکید داشتند که مطالعه داشته باشیم و از خیلی از موفقیتهای ما خوشحال میشدند. سعی کردیم که جوابگوی انتظارات ایشان باشیم. پدرم طوری برخورد میکردند که این موفقیتها کمتر از چیزی است که باید باشد. تنها وظیفه شما همین است.
امیرسرلشکر منصور ستاری ۱۵ دی ماه ۱۳۷۳ در سانحه سقوط هواپیما در نزدیکی فرودگاه اصفهان به همراه تعدادی از افسران بلندپایه نیروی هوایی به شهادت رسید.
گزارش از پایگاه اطلاعرسانی شهید ستاری
پایان پیام/
نظر دهید